★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«7»
جونگ کوک=وقتی ازم پرسید پدر و مادرت کجان،یهو بغضم شکست و تبدیل به گریه شد،که یهو احساس کردم تو آغوش گرم کسی فرو رفتم،بجز اون پسر تو کافه،کی میتونست باشه؟ولی چرا منو بغل کرد؟ولی بغلش حس آرامش بهم میداد،انگار کل دنیا رو بهم داده بودن و آنقدر بغلش بهم حس امنیت میداد که نمیخواستم از بغلش بیام بیرون،انقدر گریه ام شدت گرفت که وقتی گریه میکردم با دستای کوچیکم به کمر اون پسره چنگ میزدم،خیلی آروم سرمو نوازش میکرد و میگفت:
_آروم باش خرگوش کوچولو،اشکای تو آنقدر با ارزشن که لیاقت ریختن ندارن!
جونگ کوک=خیلی آروم از بغلش اومدم بیرون،تو چشماش نگاه کردم،خیلی چشمای زیبایی داشت،همه چیزش،صداش،بغلش،چشماش،بهم حس آرامش میداد،نمیدونم چرا ولی دوست داشتم بیشتر در موردش بدونم...
+اس...اسمت چ...چیه؟«بغض و هق هق»
_تهیونگم،کیم تهیونگ!
+کیم...تهیونگ؟
_آره!چی شده؟
+ت...تو هم...همون مافیای معروف آسیایی؟
_درسته خرگوشک!
+«تو ذهنش»ترسیدم!و یکم رفتم عقب...خیلی میترسیدم که بهم آسیب برسونه یا بخواد منو بکشه،ولی اون اینکار و نمیکنه،اگه میخواست بکنه چرا آنقدر مهربون باهام رفتار میکنه؟
_نترس کوچولو!من به تو آسیب نمیرسونم،فقط آوردمت اینجا که ازت بپرسم پدر و مادرت کجان؟راستی خرگوشک چرا گریه میکردی؟
+«با صدای بغض دار»اونا...اون عوضیا...هیچ وقت نمیخوام ببینمشون،ازشون بدم میاد،اونا تو 5 ماهگیم تمام مشخصات منو نوشتن تو یه برگه به غیر از اسم و فامیل خودشون و من و داخل یه گهواره گذاشتن و جلوی در یه یتیم خونه گذاشتن و فرار کردن،بعدش اونا منو بزرگ کردن و تا 14 سالگی تو یتیم خونه بودم و از همه اونجا بدم میومد واسه همین فرار کردم و....
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«7»
جونگ کوک=وقتی ازم پرسید پدر و مادرت کجان،یهو بغضم شکست و تبدیل به گریه شد،که یهو احساس کردم تو آغوش گرم کسی فرو رفتم،بجز اون پسر تو کافه،کی میتونست باشه؟ولی چرا منو بغل کرد؟ولی بغلش حس آرامش بهم میداد،انگار کل دنیا رو بهم داده بودن و آنقدر بغلش بهم حس امنیت میداد که نمیخواستم از بغلش بیام بیرون،انقدر گریه ام شدت گرفت که وقتی گریه میکردم با دستای کوچیکم به کمر اون پسره چنگ میزدم،خیلی آروم سرمو نوازش میکرد و میگفت:
_آروم باش خرگوش کوچولو،اشکای تو آنقدر با ارزشن که لیاقت ریختن ندارن!
جونگ کوک=خیلی آروم از بغلش اومدم بیرون،تو چشماش نگاه کردم،خیلی چشمای زیبایی داشت،همه چیزش،صداش،بغلش،چشماش،بهم حس آرامش میداد،نمیدونم چرا ولی دوست داشتم بیشتر در موردش بدونم...
+اس...اسمت چ...چیه؟«بغض و هق هق»
_تهیونگم،کیم تهیونگ!
+کیم...تهیونگ؟
_آره!چی شده؟
+ت...تو هم...همون مافیای معروف آسیایی؟
_درسته خرگوشک!
+«تو ذهنش»ترسیدم!و یکم رفتم عقب...خیلی میترسیدم که بهم آسیب برسونه یا بخواد منو بکشه،ولی اون اینکار و نمیکنه،اگه میخواست بکنه چرا آنقدر مهربون باهام رفتار میکنه؟
_نترس کوچولو!من به تو آسیب نمیرسونم،فقط آوردمت اینجا که ازت بپرسم پدر و مادرت کجان؟راستی خرگوشک چرا گریه میکردی؟
+«با صدای بغض دار»اونا...اون عوضیا...هیچ وقت نمیخوام ببینمشون،ازشون بدم میاد،اونا تو 5 ماهگیم تمام مشخصات منو نوشتن تو یه برگه به غیر از اسم و فامیل خودشون و من و داخل یه گهواره گذاشتن و جلوی در یه یتیم خونه گذاشتن و فرار کردن،بعدش اونا منو بزرگ کردن و تا 14 سالگی تو یتیم خونه بودم و از همه اونجا بدم میومد واسه همین فرار کردم و....
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
۶.۲k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.