★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«6»
تهیونگ=جونگ کوک رو براید بغل کردم و به سمت اتاقم بردم،روی تختم خوابوندمش و رفتم پایین صبحونه بخورم،بعدش اومدم بالا تو اتاق و پشت میزم نشستم،میزم دقیقا روبروی تختم بود و من پشت به تخت روی صندلی نشسته بودم،داشتم به کارای باند رسیدگی میکردم،که احساس کردم جونگ کوک بیدار شده...
جونگ کوک=از خواب بیدار شدم،تو یه اتاق دو برابر شیک تر از اتاق قبلی روی تخت بودم،یکم که بیشتر دقت کردم،دیدم یه نفر پشت به من روی صندلی نشسته و داره یه چیزی مینویسه...
تهیونگ=یکم که گذشت،مطمئن شدم که بیدار شده.خیلی آروم برگشتم رو به روی تخت،و عیکنمو برداشتم،دیدم خیلی کیوت نشسته رو تخت و داره با چشمای گرد شده منو نگاه میکنه...
_به به!آقای جئون! خوشحالم که بیدار شدی!
+ت...تو هم...همون پ...پسره تو کافه ای که ازم اسممو پرسیدی؟
_درست فهمیدی!
+گفتم برام دردسر میشه!«آروم»
ازم چی میخوای؟«با بغض»
تهیونگ=خیلی کیوت و با بغض حرف میزد،وقتی حرف میزد قلبم ذوب میشد...
_آروم باش خرگوش کوچولو!باهات کاری ندارم!فقط ازت یه چیز میخوام!
+چی؟«بغض»
_«میره نزدیک صورتش»بهم بگو پدر و مادرت کجان؟
«علامت ادمین~»
~که جونگ کوک یهو میزده زیر گریه،اونم شدید،تهیونگ با هر قطره اشکی که جونگ کوک میریخت،انگار یه تیر تو قلبش میزدن،بعد چند ثانیه دیگه طاقت نیاورد و محکم اون خرگوش کوچولو رو بغل کرد،نشست کنارش و اونو جوری در آغوش کشید که جونگ کوک احساس کرد داره خفه میشه،انگار تهیونگ ما،که همه از اون میترسیدن و فکر میکردن اون داخل سینش به جای قلب سنگ داره،بالاخره به یکی دل بست و در قلبشو به روش باز کرد و گذاشت وارد قلبش بشه و بشه صاحب قلبش🖇️❤️
بهش میگن عشق در نگاه اول،یا هوس؟تهیونگ تا حالا عاشق نشده بود و این حس براش عجیب بود،انگار که بالاخره بعد از 19 سال از داخل قفسی که زندانیش کرده بودن آزادش کرده بودن.حس آرامش داشت،این حس رو تا حالا هیچ وقت تجربه نکرده بود....
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
«پارت ژدید و ژذاب تقدیم به پیشی هام،به مناسبت ۳۳ تایی شدنمون 🫂💖»
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«6»
تهیونگ=جونگ کوک رو براید بغل کردم و به سمت اتاقم بردم،روی تختم خوابوندمش و رفتم پایین صبحونه بخورم،بعدش اومدم بالا تو اتاق و پشت میزم نشستم،میزم دقیقا روبروی تختم بود و من پشت به تخت روی صندلی نشسته بودم،داشتم به کارای باند رسیدگی میکردم،که احساس کردم جونگ کوک بیدار شده...
جونگ کوک=از خواب بیدار شدم،تو یه اتاق دو برابر شیک تر از اتاق قبلی روی تخت بودم،یکم که بیشتر دقت کردم،دیدم یه نفر پشت به من روی صندلی نشسته و داره یه چیزی مینویسه...
تهیونگ=یکم که گذشت،مطمئن شدم که بیدار شده.خیلی آروم برگشتم رو به روی تخت،و عیکنمو برداشتم،دیدم خیلی کیوت نشسته رو تخت و داره با چشمای گرد شده منو نگاه میکنه...
_به به!آقای جئون! خوشحالم که بیدار شدی!
+ت...تو هم...همون پ...پسره تو کافه ای که ازم اسممو پرسیدی؟
_درست فهمیدی!
+گفتم برام دردسر میشه!«آروم»
ازم چی میخوای؟«با بغض»
تهیونگ=خیلی کیوت و با بغض حرف میزد،وقتی حرف میزد قلبم ذوب میشد...
_آروم باش خرگوش کوچولو!باهات کاری ندارم!فقط ازت یه چیز میخوام!
+چی؟«بغض»
_«میره نزدیک صورتش»بهم بگو پدر و مادرت کجان؟
«علامت ادمین~»
~که جونگ کوک یهو میزده زیر گریه،اونم شدید،تهیونگ با هر قطره اشکی که جونگ کوک میریخت،انگار یه تیر تو قلبش میزدن،بعد چند ثانیه دیگه طاقت نیاورد و محکم اون خرگوش کوچولو رو بغل کرد،نشست کنارش و اونو جوری در آغوش کشید که جونگ کوک احساس کرد داره خفه میشه،انگار تهیونگ ما،که همه از اون میترسیدن و فکر میکردن اون داخل سینش به جای قلب سنگ داره،بالاخره به یکی دل بست و در قلبشو به روش باز کرد و گذاشت وارد قلبش بشه و بشه صاحب قلبش🖇️❤️
بهش میگن عشق در نگاه اول،یا هوس؟تهیونگ تا حالا عاشق نشده بود و این حس براش عجیب بود،انگار که بالاخره بعد از 19 سال از داخل قفسی که زندانیش کرده بودن آزادش کرده بودن.حس آرامش داشت،این حس رو تا حالا هیچ وقت تجربه نکرده بود....
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
«پارت ژدید و ژذاب تقدیم به پیشی هام،به مناسبت ۳۳ تایی شدنمون 🫂💖»
۶.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.