★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«8»
فرار کردم و رفتم دنبال کار گشتم،شبا توی پارک میخوابیدم،از 14 سالگیم توی همون کافه ای که اون روز با پنج تا پسر دیگه اولین بار منو دیدی کار میکنم،صاحبش مهربونه و حقوق خوبی دارم و همیشه هم به موقع میرم و جدیدا یه سگ... وایییییییییییییی!
_چی شدهههههههه؟
بممممممممممممممممممم!
_بم کیهههههههههههههههه؟
چند روز پیش یه سگ پیدا کردم و اسمشو بم گذاشتم،اون بیچاره الان تو خونه تنهاستتتتتتتتتتتتتتتت!
_وااااای ترسوندیم خوگوش!
چی کار کنمممممممممممممممممممممممممممممممم؟
_خب خب! آروم باش!آدرس خونتو بده به بادیگاردام بگن بیارنش!
واقعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
_آره!
جونگ کوک=ناخواسته از خوشحالی بغلش کردم!
تهیونگ=یهو اومد بغلم کرد!خیلی تعجب کردم!این حتی اسم منم نمیدونه!ولی منم بغلش کردم!دلم نمیخواست از بغلم بیاد بیرون.
یهو از بغلش در اومدم و گفتم:او ببخشید! هیجان زده شدم!
_اشکالی نداره.حالا آدرس خونتو بده!
«یچی خودتون تصور کنید»
تهیونگ=به بادیگاردام گفتم که سگشو برن از اون آدرسی که خودش گفت بیارن،کلید خونشم تو جیبش بود و دادش به من که بدم به بادیگاردام،وقتی بادیگاردام رفتن رفتم تو اتاق پیشش که دیدم خیلی گیج و کیوت داره به در و دیوار نگاه میکنه،حقیقتاً خیلی دلم براش میسوخت،اون از من سختی های بیشتری رو تحمل کرده،رفتم نشستم کنارش،گفتم:
_دوست داری اینجا بمونی؟
نه مزاحم نمیشم،فقط خیلی کنجکاو بودم که چرا از من آدرس پدر و مادرمو میخواین،میخواستم ازتون این سوال رو بپرسم و بعدش با اجازتون با بادیگارداتون برم خونه،الان که فکرشو میکنم خیلی مزاحمتون شدم و نباید میگفتم بم رو بیارید اینجا،الانم میخوام برم خونم...
«بچه ها اون دوتا عکسه که نوشتم عمارت تهیونگ،هر کدومشو دوست داشتین تصور کنید عمارت تهیونگه:)»
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک
#فیک_بی_تی_اس
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«8»
فرار کردم و رفتم دنبال کار گشتم،شبا توی پارک میخوابیدم،از 14 سالگیم توی همون کافه ای که اون روز با پنج تا پسر دیگه اولین بار منو دیدی کار میکنم،صاحبش مهربونه و حقوق خوبی دارم و همیشه هم به موقع میرم و جدیدا یه سگ... وایییییییییییییی!
_چی شدهههههههه؟
بممممممممممممممممممم!
_بم کیهههههههههههههههه؟
چند روز پیش یه سگ پیدا کردم و اسمشو بم گذاشتم،اون بیچاره الان تو خونه تنهاستتتتتتتتتتتتتتتت!
_وااااای ترسوندیم خوگوش!
چی کار کنمممممممممممممممممممممممممممممممم؟
_خب خب! آروم باش!آدرس خونتو بده به بادیگاردام بگن بیارنش!
واقعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
_آره!
جونگ کوک=ناخواسته از خوشحالی بغلش کردم!
تهیونگ=یهو اومد بغلم کرد!خیلی تعجب کردم!این حتی اسم منم نمیدونه!ولی منم بغلش کردم!دلم نمیخواست از بغلم بیاد بیرون.
یهو از بغلش در اومدم و گفتم:او ببخشید! هیجان زده شدم!
_اشکالی نداره.حالا آدرس خونتو بده!
«یچی خودتون تصور کنید»
تهیونگ=به بادیگاردام گفتم که سگشو برن از اون آدرسی که خودش گفت بیارن،کلید خونشم تو جیبش بود و دادش به من که بدم به بادیگاردام،وقتی بادیگاردام رفتن رفتم تو اتاق پیشش که دیدم خیلی گیج و کیوت داره به در و دیوار نگاه میکنه،حقیقتاً خیلی دلم براش میسوخت،اون از من سختی های بیشتری رو تحمل کرده،رفتم نشستم کنارش،گفتم:
_دوست داری اینجا بمونی؟
نه مزاحم نمیشم،فقط خیلی کنجکاو بودم که چرا از من آدرس پدر و مادرمو میخواین،میخواستم ازتون این سوال رو بپرسم و بعدش با اجازتون با بادیگارداتون برم خونه،الان که فکرشو میکنم خیلی مزاحمتون شدم و نباید میگفتم بم رو بیارید اینجا،الانم میخوام برم خونم...
«بچه ها اون دوتا عکسه که نوشتم عمارت تهیونگ،هر کدومشو دوست داشتین تصور کنید عمارت تهیونگه:)»
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک
#فیک_بی_تی_اس
۵.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.