p74
چاقو برداشتم
ذهن جیمین: نکنه واقعا ببره دستشو نه بابا اون از خون میترسه
ویو ات
دیدم جیمین تو فکر رفته سریع چاقو رو کشیدم رو دستم داشتم خون میومد
ات: ایی اخخ درد داره(گریه)
ویو حیمین
با صدای ات به خودم امدم دیدم دستشو بریده داره خون میاد
جیمین: مگه دیونه ای بزار ببینم
ات: اییی درد داره (گریه)
جیمین: ببخشید(بغض)
ات: چسب زخم تو اون کشوعه
جیمین رفت آورد زد به دستم
حیمین: خوبی الان؟
ات: هوم آب دماغشو کشید اشکاشو پاک کرد
جیمین ات رو محکم بغل کرد
ات: خفه شدمممم😂
جیمین: یعنی انقدر دوسم داری
ات: اره.. هی تو نداری؟(منحرف شدم😐)
جیمین: من برات جونمم میدم
جیمین: برات خوراکی خریدم
ات: من خوراکی میدوستم
پرش زمانی به ساعت9:35دقیقه
زنگ در خورد
ات: من باز میکنم
جیمین: نه من
جیمین رفت باز کرد دید جیهوپ با لوکاسه
لوکاس: بابایییی دلم برات تنگ شده بود پرید بغلش
جیمین: منم عشق دلم
جیهوپ: ات کو؟
جیمین: به تو چه😒
ات امد
ات: هوپیییی(بغلش کرد)
جیهوپ: خب دارین میرین؟(بغض)
ات: اره دیگه نمیبینمت(گریه)
جیهوپ: اتتتتتتت(بغلش کرد و گریه میکنه بچم)
لوکاس: عمویییییی😭
جیهوپ: خرسکممممممم😭
جیمین: ایشششش (پسرم حسودیش شد😂)
اینا بعد کلی خداحافظی رفتن
ات یه لباس خوشگل پوشیده بود وپسرش هم چه استایل خوشگل زده بود جیمینم همینطور(عکساشونو گذاشتم ورق بزنید)
سوار هواپیما شدن رفتن
ویو مینجی
ایییی گشنمه یعنی من چیکارش کرده بودم الان من1روزه غذا نخوردم
ویو یونجون
این تم تولد خوبه براش نه این یکی(زنت داره میمره تو تم تولد انتخاب میکنی؟) ای وای من به اون غذا ندادم امروز هم اجوما مرخصه یوجین چی اونم که یه روزه ازش خبر ندارم
بلند شدم رفتم سمت اتاق یوجین که در قفل بود
یونجون: یوجین بابایی این درو باز کن فدات شم
یوجین.....
یونجون: باز کن تا درو نشکوندم
یوجین امد درو باز کرد
صورتش کلا اشکی قرمز بود
یونجون: پسرم میخواست بغلش کنه که یوجین رفت عقب
یوجین: چیکارم داری؟
یونجون: چرا اینطوری میکنی
یوجین: تو چرا اینطوری میکنی چرا مامانو زندونی کردی سر من داد زدی هااگه دوسمون نداری بزار بریم از این خونه (گریه)
یونجون: من عاشقتونم هیچ وقت نمیزارم از اینجابرین
یوجین: پس بزار مامانمو ببینم
یونجون: باشه برو ببین
یوجین: دستتم دردکنه(زبون درازی)
یونجون: الحق که شبیه مامانتی
رفتم کلید اتاق رو آوردم درو باز کردم که دیدم مینجی نشسته گریه میکنه
مینجی: پ پ پسرم(گریه)
یوجین: مامانیییی(گریه) 🫂
مینجی: میخواستی پسرمم ازم بگیری؟
یونجون: اکه بخوام میتونم
یوجین: بسع دیگه خستم کردین ایششششش
مینجی: یوجین برو کنار
یوجین: چیشد مامان؟(گریه)
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺♥
خ
م
ا
ر
ی
کرمم فعال شده😂
ذهن جیمین: نکنه واقعا ببره دستشو نه بابا اون از خون میترسه
ویو ات
دیدم جیمین تو فکر رفته سریع چاقو رو کشیدم رو دستم داشتم خون میومد
ات: ایی اخخ درد داره(گریه)
ویو حیمین
با صدای ات به خودم امدم دیدم دستشو بریده داره خون میاد
جیمین: مگه دیونه ای بزار ببینم
ات: اییی درد داره (گریه)
جیمین: ببخشید(بغض)
ات: چسب زخم تو اون کشوعه
جیمین رفت آورد زد به دستم
حیمین: خوبی الان؟
ات: هوم آب دماغشو کشید اشکاشو پاک کرد
جیمین ات رو محکم بغل کرد
ات: خفه شدمممم😂
جیمین: یعنی انقدر دوسم داری
ات: اره.. هی تو نداری؟(منحرف شدم😐)
جیمین: من برات جونمم میدم
جیمین: برات خوراکی خریدم
ات: من خوراکی میدوستم
پرش زمانی به ساعت9:35دقیقه
زنگ در خورد
ات: من باز میکنم
جیمین: نه من
جیمین رفت باز کرد دید جیهوپ با لوکاسه
لوکاس: بابایییی دلم برات تنگ شده بود پرید بغلش
جیمین: منم عشق دلم
جیهوپ: ات کو؟
جیمین: به تو چه😒
ات امد
ات: هوپیییی(بغلش کرد)
جیهوپ: خب دارین میرین؟(بغض)
ات: اره دیگه نمیبینمت(گریه)
جیهوپ: اتتتتتتت(بغلش کرد و گریه میکنه بچم)
لوکاس: عمویییییی😭
جیهوپ: خرسکممممممم😭
جیمین: ایشششش (پسرم حسودیش شد😂)
اینا بعد کلی خداحافظی رفتن
ات یه لباس خوشگل پوشیده بود وپسرش هم چه استایل خوشگل زده بود جیمینم همینطور(عکساشونو گذاشتم ورق بزنید)
سوار هواپیما شدن رفتن
ویو مینجی
ایییی گشنمه یعنی من چیکارش کرده بودم الان من1روزه غذا نخوردم
ویو یونجون
این تم تولد خوبه براش نه این یکی(زنت داره میمره تو تم تولد انتخاب میکنی؟) ای وای من به اون غذا ندادم امروز هم اجوما مرخصه یوجین چی اونم که یه روزه ازش خبر ندارم
بلند شدم رفتم سمت اتاق یوجین که در قفل بود
یونجون: یوجین بابایی این درو باز کن فدات شم
یوجین.....
یونجون: باز کن تا درو نشکوندم
یوجین امد درو باز کرد
صورتش کلا اشکی قرمز بود
یونجون: پسرم میخواست بغلش کنه که یوجین رفت عقب
یوجین: چیکارم داری؟
یونجون: چرا اینطوری میکنی
یوجین: تو چرا اینطوری میکنی چرا مامانو زندونی کردی سر من داد زدی هااگه دوسمون نداری بزار بریم از این خونه (گریه)
یونجون: من عاشقتونم هیچ وقت نمیزارم از اینجابرین
یوجین: پس بزار مامانمو ببینم
یونجون: باشه برو ببین
یوجین: دستتم دردکنه(زبون درازی)
یونجون: الحق که شبیه مامانتی
رفتم کلید اتاق رو آوردم درو باز کردم که دیدم مینجی نشسته گریه میکنه
مینجی: پ پ پسرم(گریه)
یوجین: مامانیییی(گریه) 🫂
مینجی: میخواستی پسرمم ازم بگیری؟
یونجون: اکه بخوام میتونم
یوجین: بسع دیگه خستم کردین ایششششش
مینجی: یوجین برو کنار
یوجین: چیشد مامان؟(گریه)
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺♥
خ
م
ا
ر
ی
کرمم فعال شده😂
۱۲.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.