p75
یوجین: چیشد مامان؟(گریه)
مینحی رفت طرف روشویی خون بالا آورد
یونجون: مینجی مینجی؟ حالت خوب(نگران)
مینجی: دیشب خوش گذاشت(لبخند بی جون)
یونجون: چی داری میگی تو(نگران)
مینجی: پسرم بیا بغلم
یوجین رفت بغل مینجی
یوجین: مامانییییی 😭😭
مینجی: اکه من بمیرم با بابات خوب رفتار کن باشه خوشگل مامان(لخند بی جون و اشک)
یونجون: چی داری میگی تو(نگران)
یوجین: مامان تو میخوای منو تنها بزاری؟ 😭
مینجی بلند شد امد سمت یونجون ومحکم بغلش کرد
یونجون: م م مینجی؟ چیشده؟(بغض)
مینجی: من یه بیماری دارم اگه ناراحت بشم خونه بالا میارم اگه زیاد ناراحت بشم امکان زنده موندنم15درصده
یونجون: چ چ چی؟؟؟؟(اشک)
مینجی: متاسفم که کسی که دوست داشتی نشدم
یونجون: مینجی همشون دروغ بود تو هفته بعد تولدته میخواستم سوپرایزت کنم آجوما هم خبر داره
مینجی: سرفه کرد خون دهنش ریخت رو لباس یونجون
یونجون: الان میبرمت بیمارستان طاقت بیار (گریه)
یونجون: پسرم تو بمون خونه اوکی؟
یوجین: باشه مامانم رو بیار خونه(گریع)
یونجون: باشه بابایی من رفتم
رفتن بیمارستان
علامت دکتر&
&: ببرینش اتاق عمل
یونجون: تورو خدا کمکش کنین
بعد2ساعت
دکتر امد
یونجون: حالش چطوره؟
&:....
یونحون: بنال دیگههههه
&: حالشون خوبه ولی
یونجون: ولی چی ها
&: احتمالا بازم خون بالا بیارع
یونجون: میشه ببینمش
&: هنوز نه
دکتر رفت
بعد40مین
&: آقامیتونید برید پیش همسرتون
یونجون: ممنون
رفتم تو مینحی بیهوش بود
یونجون: من چه نقشه هایی کشیده بودم چیشده(گریه)
داشتم حرف میزدم که به هوش امد
مینجی: یونجون(آروم)
یونجون: عشقم(گریه)
مینجی: اینجاچیکار میکنی؟(آروم)
یونجون: پس کجا باید باشم
مینجی: دختره بیچاره رو دیشب تا ساعت4صبح پاره میکردی الان حالش خوب نیست برو پیشش
یونجون:(خنده)
مینجی: برو دیگه
یونجون: واقعا باور کردی؟ دختر من دیونه وار عاشقتم اخه مگه من صدای ناله هام اونطوریه نه جان من من مثل بوز ناله میکنم
مینجی: دوروغگو
یونجون: باور نمیکنی من فیلمشم دارم
مینجی: نشون بده
یونجون فیلمو نشون داد
مینجی: یعنی واقعا تو بهم خیانت نکردی
یونجون: نه من حتی وستش خوابم برده بود بخاطرهمین تا صبح داشت این فیلم بخش میشد
مینجی آروم از تخت بلند شد و یونجون رو بغل کرد
یونجون: عشقم میخواستم واسه تولدت سوپرایزت کنم
مینجی: ریدی که
یونجون: تو مریضم باشم بازم بد دهنی😂
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
مینحی رفت طرف روشویی خون بالا آورد
یونجون: مینجی مینجی؟ حالت خوب(نگران)
مینجی: دیشب خوش گذاشت(لبخند بی جون)
یونجون: چی داری میگی تو(نگران)
مینجی: پسرم بیا بغلم
یوجین رفت بغل مینجی
یوجین: مامانییییی 😭😭
مینجی: اکه من بمیرم با بابات خوب رفتار کن باشه خوشگل مامان(لخند بی جون و اشک)
یونجون: چی داری میگی تو(نگران)
یوجین: مامان تو میخوای منو تنها بزاری؟ 😭
مینجی بلند شد امد سمت یونجون ومحکم بغلش کرد
یونجون: م م مینجی؟ چیشده؟(بغض)
مینجی: من یه بیماری دارم اگه ناراحت بشم خونه بالا میارم اگه زیاد ناراحت بشم امکان زنده موندنم15درصده
یونجون: چ چ چی؟؟؟؟(اشک)
مینجی: متاسفم که کسی که دوست داشتی نشدم
یونجون: مینجی همشون دروغ بود تو هفته بعد تولدته میخواستم سوپرایزت کنم آجوما هم خبر داره
مینجی: سرفه کرد خون دهنش ریخت رو لباس یونجون
یونجون: الان میبرمت بیمارستان طاقت بیار (گریه)
یونجون: پسرم تو بمون خونه اوکی؟
یوجین: باشه مامانم رو بیار خونه(گریع)
یونجون: باشه بابایی من رفتم
رفتن بیمارستان
علامت دکتر&
&: ببرینش اتاق عمل
یونجون: تورو خدا کمکش کنین
بعد2ساعت
دکتر امد
یونجون: حالش چطوره؟
&:....
یونحون: بنال دیگههههه
&: حالشون خوبه ولی
یونجون: ولی چی ها
&: احتمالا بازم خون بالا بیارع
یونجون: میشه ببینمش
&: هنوز نه
دکتر رفت
بعد40مین
&: آقامیتونید برید پیش همسرتون
یونجون: ممنون
رفتم تو مینحی بیهوش بود
یونجون: من چه نقشه هایی کشیده بودم چیشده(گریه)
داشتم حرف میزدم که به هوش امد
مینجی: یونجون(آروم)
یونجون: عشقم(گریه)
مینجی: اینجاچیکار میکنی؟(آروم)
یونجون: پس کجا باید باشم
مینجی: دختره بیچاره رو دیشب تا ساعت4صبح پاره میکردی الان حالش خوب نیست برو پیشش
یونجون:(خنده)
مینجی: برو دیگه
یونجون: واقعا باور کردی؟ دختر من دیونه وار عاشقتم اخه مگه من صدای ناله هام اونطوریه نه جان من من مثل بوز ناله میکنم
مینجی: دوروغگو
یونجون: باور نمیکنی من فیلمشم دارم
مینجی: نشون بده
یونجون فیلمو نشون داد
مینجی: یعنی واقعا تو بهم خیانت نکردی
یونجون: نه من حتی وستش خوابم برده بود بخاطرهمین تا صبح داشت این فیلم بخش میشد
مینجی آروم از تخت بلند شد و یونجون رو بغل کرد
یونجون: عشقم میخواستم واسه تولدت سوپرایزت کنم
مینجی: ریدی که
یونجون: تو مریضم باشم بازم بد دهنی😂
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
۱۴.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.