برده عشق
برده عشق
P⁵
آسمون با دونه های برف به همراه شده بود..دیگه از آفتاب خبری نبود..آسمون ابری بود با دونه های برف..کنار خیابان ایستادم منتظر یه تاکسی..
درسته هزینه سفر به 'لو مان' زیاده اما میشه با تاکسی رفت..
با دیدن اولین تاکسی دستی تکون دادم..که جلوتر ازم ایستاد..لبخندی رضایت بخش رو لبم اومد..به سمت تاکسی رفتم..با دستم یه ضربه آهسته به شیشه تاکسی زدم..راننده شیشه ماشین رو داد پایین
الیزه: سلام آقا..میتونین تا 'لو مان' برسونیم
&:لو مان!
الیزه: بله..
&:میتونین سوار شین..البته هزینه ها بیشتر شده..
الیزه: باشه حالا اشکال نداره..
سوار تاکسی شدم..که ثانیه بعد راه افتاد..کتاب پزشکی که تو کیفم بود رو برداشتم غرق خوندنش شدم..
از شهر دور شده بودیم..هوا تاریک شده بود..چون ترافیک تو شهر زیاد بود باعث شد ساعت ها تو ترافیک گیر کنیم..
الیزه: آقا ساعت چنده
&:۶و ۳۶ شام
الیزه: اوه دیر شده
&:اگه ترافیک نبود..الان لو مان رسیده بودی..اما چون عیده ترافیک خیلی بیشتر از قبلاه..
الیزه: پس شب میرسم..
&:شاید..
..
لحظهی بعد از صحبتم با راننده..ماشین گوشهی از خیابان خاموش شد..
الیزه: اتفاق افتاده؟؟
&:نمیدونم!!
از ماشین پیاده شد منم دنبالش پیاده شدم.. بعد از نگاهی به ماشین دستش رو روی پیشونیش گذاشت..
با نگرانی گفتم
الیزه: چیزی شده
&:نمیدونم فک کنم اشکال از سیستم خنک کننده ماشین باشه..حالا حالا ها نمیشه روشن کرد..
الیزه: چقدر باید صبر کرد
&:شاید ¹ساعت..
الیزه: اوه من نمیتونم صبر کنم دیر میشه..الانم که شب شده..
&:متاسفانه کاری از دستم برنمیاد..
هوا تاریک تر و سردتر میشد..باریش برفم بیشتر شده بود..
&:میتونین تو ماشین منتظر بمونین
تا خواستم در ماشین رو باز کنم.چشمم به ماشین که از کنارمون رد شد خورد..کمی جلوتر از ماشین ایستاد و راننده ماشین که یه پسر جوون بود از ماشین پیاده شد..کنار راننده تاکسی ایستاد و باهاش دست داد..
چند قدمی نزديکشون شدم..
♡:مادام؟؟
الیزه: سلام..
♡:مشکلی پیش اومده..
&:متاسفانه سیستم خنک کننده ماشین داغ کرده..الان نمیشه ماشین رو روشن کرد
♡: از دستم کاری برمیاد..
&:میتونین به ایشون کمک کنین میخواستن لو مان برن..
♡: اوه البته..مسيرمون یکیه..
الیزه: نمیخوام به زحمت بشین
♡: نمیشه اینجا بزارم تون..البته اگه دوس داشته باشین میتونم برسونم تون..
الیزه: ممنون میشم..
♡: پس لطفا بفرمایید..
الیزه: موسیو...شما اینجا میمونین
&:آره..
به سمت تاکسی اومدم و وسایلم رو برداشتم..پول راننده تاکسی رو حساب کردم و با اون پسره سوار ماشین شدم..
الیزه: ممنون..
♡: کاری نکردم..مادام
الیزه: لطفا راحت باشین..
♡: اسمم جیمینه..ژنرال جیمین
الیزه: اوه..واسه بی ادبیم معذرت میخوام..
جیمین: لطفا راحت باشین..همون حرفی که شما بهم گفتین..شمام میتونین راحت باشین..
الیزه: منم الیزه م..ببخشید یه سؤال..شما دو رگه ین..
جیمین: چهره روخوب تشخیص میدین..اما دورگه نیستم
الیزه: بله ممنون...پس چجوری چهرتون شبیه آسیایی هاست؟
جیمین: چون کره ایم..
الیزه: آها..من..مامان کره ای..بابا فرانسوی..
جیمین: من مامان و بابا کره ای..خوشبختم..الیزه..
الیزه: منم ژنرال..
غلط املایی بود معذرت 💫
نظرتون؟🙂
P⁵
آسمون با دونه های برف به همراه شده بود..دیگه از آفتاب خبری نبود..آسمون ابری بود با دونه های برف..کنار خیابان ایستادم منتظر یه تاکسی..
درسته هزینه سفر به 'لو مان' زیاده اما میشه با تاکسی رفت..
با دیدن اولین تاکسی دستی تکون دادم..که جلوتر ازم ایستاد..لبخندی رضایت بخش رو لبم اومد..به سمت تاکسی رفتم..با دستم یه ضربه آهسته به شیشه تاکسی زدم..راننده شیشه ماشین رو داد پایین
الیزه: سلام آقا..میتونین تا 'لو مان' برسونیم
&:لو مان!
الیزه: بله..
&:میتونین سوار شین..البته هزینه ها بیشتر شده..
الیزه: باشه حالا اشکال نداره..
سوار تاکسی شدم..که ثانیه بعد راه افتاد..کتاب پزشکی که تو کیفم بود رو برداشتم غرق خوندنش شدم..
از شهر دور شده بودیم..هوا تاریک شده بود..چون ترافیک تو شهر زیاد بود باعث شد ساعت ها تو ترافیک گیر کنیم..
الیزه: آقا ساعت چنده
&:۶و ۳۶ شام
الیزه: اوه دیر شده
&:اگه ترافیک نبود..الان لو مان رسیده بودی..اما چون عیده ترافیک خیلی بیشتر از قبلاه..
الیزه: پس شب میرسم..
&:شاید..
..
لحظهی بعد از صحبتم با راننده..ماشین گوشهی از خیابان خاموش شد..
الیزه: اتفاق افتاده؟؟
&:نمیدونم!!
از ماشین پیاده شد منم دنبالش پیاده شدم.. بعد از نگاهی به ماشین دستش رو روی پیشونیش گذاشت..
با نگرانی گفتم
الیزه: چیزی شده
&:نمیدونم فک کنم اشکال از سیستم خنک کننده ماشین باشه..حالا حالا ها نمیشه روشن کرد..
الیزه: چقدر باید صبر کرد
&:شاید ¹ساعت..
الیزه: اوه من نمیتونم صبر کنم دیر میشه..الانم که شب شده..
&:متاسفانه کاری از دستم برنمیاد..
هوا تاریک تر و سردتر میشد..باریش برفم بیشتر شده بود..
&:میتونین تو ماشین منتظر بمونین
تا خواستم در ماشین رو باز کنم.چشمم به ماشین که از کنارمون رد شد خورد..کمی جلوتر از ماشین ایستاد و راننده ماشین که یه پسر جوون بود از ماشین پیاده شد..کنار راننده تاکسی ایستاد و باهاش دست داد..
چند قدمی نزديکشون شدم..
♡:مادام؟؟
الیزه: سلام..
♡:مشکلی پیش اومده..
&:متاسفانه سیستم خنک کننده ماشین داغ کرده..الان نمیشه ماشین رو روشن کرد
♡: از دستم کاری برمیاد..
&:میتونین به ایشون کمک کنین میخواستن لو مان برن..
♡: اوه البته..مسيرمون یکیه..
الیزه: نمیخوام به زحمت بشین
♡: نمیشه اینجا بزارم تون..البته اگه دوس داشته باشین میتونم برسونم تون..
الیزه: ممنون میشم..
♡: پس لطفا بفرمایید..
الیزه: موسیو...شما اینجا میمونین
&:آره..
به سمت تاکسی اومدم و وسایلم رو برداشتم..پول راننده تاکسی رو حساب کردم و با اون پسره سوار ماشین شدم..
الیزه: ممنون..
♡: کاری نکردم..مادام
الیزه: لطفا راحت باشین..
♡: اسمم جیمینه..ژنرال جیمین
الیزه: اوه..واسه بی ادبیم معذرت میخوام..
جیمین: لطفا راحت باشین..همون حرفی که شما بهم گفتین..شمام میتونین راحت باشین..
الیزه: منم الیزه م..ببخشید یه سؤال..شما دو رگه ین..
جیمین: چهره روخوب تشخیص میدین..اما دورگه نیستم
الیزه: بله ممنون...پس چجوری چهرتون شبیه آسیایی هاست؟
جیمین: چون کره ایم..
الیزه: آها..من..مامان کره ای..بابا فرانسوی..
جیمین: من مامان و بابا کره ای..خوشبختم..الیزه..
الیزه: منم ژنرال..
غلط املایی بود معذرت 💫
نظرتون؟🙂
۱۷.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.