پارت36
#پارت36
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
(از زبان ا/ت)
روی مبل دو نفره ای که جلوی میزش قرار داش نشستم..
با تعجب برگه رو رو میز گذاشت و رو به بهم گفت:
نمیخوای بری به کارات برسی؟!
با عشوه موهامو پشت گوشم دادمو دستمو زیر چونم گذاشتم..
_امروزو میخوام بشینم و هرچقد که بشه نگات کنم!
از رو صندلی بلند شد و همینجوری که به سمتم میومد گفت:
-ا/ت میدونی.... این زبون ریختنا و دلبری کردنات کار دستت میده...
کنارم نشست و سرشو به سمت شقیقه ام برد و روش بوسه ای کاشت...
چشمامو بستم..
حس عجیبی بود..
تمام بدنم مور مور میشد اما دوسش داشتم..
این حسو دوس داشتم..
با لبخند نگاش کردم وگفتم:
مثلا میخوای چیکار کنی؟
بهم نزدیک تر شد و خیلی آروم گفت..:
-فک کنم بهتره شب بهت عملیشو نشون بدم نه؟
_مطمئن باش یجوری در میرم که حتی نگهبانا هم متوجهم نشن..
ابرو بالا داد گفت:
-میخوای فرار کنی؟!
شونه بالا دادم که گفت:
نمیتونم تا شب دووم بیارم....
بعد از گفتن این حرفش دستشو روی گونم گذاشت و مک عمیقی به لبام زد..
دستامو دور گردنش حلقه کردم..
روی مبل درازم کرد.. اما صدای در باعث خراب شدن حس خوبمون شد..
فورا پسش زدم و بلند شدم..
خیلی عصبی به پشت میزش رفت با صدای تقربیا بلند گفت:
_بیا تو...
به سمت قهوه ای رو میز گذاشته بودم رفتم و برداشتمش..
-براتون عوضش میکنم..
برگشتم که با چهره همیشه شاده هسو مواجه شدم..
لبخندی زدم..
-کی اومدی؟
-الان..
به پشتم نگاهی انداخت و گفت:
-سلام داداشیی..
تهیونگ نگاه سردشو بین منو هسو دور داد و سلام کوتاهی کرد..
هسو خیلی آروم پرسید..
-چیزی شده؟ داداش ناراحته..
سری تکون دادم و گفتم:
چیزی نیس.. بیا بریم..
دستشو کشیدم و از اتاق بیرون اومدیم..
پارت امروزززز
ببخشید بابت تاخیر
فردا هم پارت داریمممم منتظر باشیدددد❤️😁
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
(از زبان ا/ت)
روی مبل دو نفره ای که جلوی میزش قرار داش نشستم..
با تعجب برگه رو رو میز گذاشت و رو به بهم گفت:
نمیخوای بری به کارات برسی؟!
با عشوه موهامو پشت گوشم دادمو دستمو زیر چونم گذاشتم..
_امروزو میخوام بشینم و هرچقد که بشه نگات کنم!
از رو صندلی بلند شد و همینجوری که به سمتم میومد گفت:
-ا/ت میدونی.... این زبون ریختنا و دلبری کردنات کار دستت میده...
کنارم نشست و سرشو به سمت شقیقه ام برد و روش بوسه ای کاشت...
چشمامو بستم..
حس عجیبی بود..
تمام بدنم مور مور میشد اما دوسش داشتم..
این حسو دوس داشتم..
با لبخند نگاش کردم وگفتم:
مثلا میخوای چیکار کنی؟
بهم نزدیک تر شد و خیلی آروم گفت..:
-فک کنم بهتره شب بهت عملیشو نشون بدم نه؟
_مطمئن باش یجوری در میرم که حتی نگهبانا هم متوجهم نشن..
ابرو بالا داد گفت:
-میخوای فرار کنی؟!
شونه بالا دادم که گفت:
نمیتونم تا شب دووم بیارم....
بعد از گفتن این حرفش دستشو روی گونم گذاشت و مک عمیقی به لبام زد..
دستامو دور گردنش حلقه کردم..
روی مبل درازم کرد.. اما صدای در باعث خراب شدن حس خوبمون شد..
فورا پسش زدم و بلند شدم..
خیلی عصبی به پشت میزش رفت با صدای تقربیا بلند گفت:
_بیا تو...
به سمت قهوه ای رو میز گذاشته بودم رفتم و برداشتمش..
-براتون عوضش میکنم..
برگشتم که با چهره همیشه شاده هسو مواجه شدم..
لبخندی زدم..
-کی اومدی؟
-الان..
به پشتم نگاهی انداخت و گفت:
-سلام داداشیی..
تهیونگ نگاه سردشو بین منو هسو دور داد و سلام کوتاهی کرد..
هسو خیلی آروم پرسید..
-چیزی شده؟ داداش ناراحته..
سری تکون دادم و گفتم:
چیزی نیس.. بیا بریم..
دستشو کشیدم و از اتاق بیرون اومدیم..
پارت امروزززز
ببخشید بابت تاخیر
فردا هم پارت داریمممم منتظر باشیدددد❤️😁
۹.۷k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.