پارت35
#پارت35
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
تهیونگ جلو بودو منم مثل این جوجه اردکا دنبالش میرفتم...
بعد از اینکه تهیونگ وارد اتاقش شد به سمت میز منشی مین میرفتم که یهو با عجله از رو صندلی بلند شد...
-ا/ت.. واسم یه کار خیلی خیلی فوری پیش اومده..
فعلا تو به جای من هواست به اینجا باشه...
داشت میرفت که با به یاد اوردن چیزی برگشت...
کیفشو که جا گذاشته بود از رو میز برداشت و گفت:
قهوه رییسم یادت نره!
انقد سریع رفت که اصلا فرصت حرف زدن و فک کردن به من نداد...
ولی از یه لحاظ خوبه ها..
میتونم اینحوری راحت تر برم پیش تهیونگو دیگه اجازه منشی مین لازم نیس..
با لبخند پشت میز نشستم و به مانیتور روبه روم که تمام دوربینای شرکت توش نمایان بود خیره شدم...
-واوو خانم مین با اینا چیکا میکنه!
همون لحظه صدای تلفن بلند شد
گلومو صاف کردم و برداشتمش..
-بفر..
-منشی مین لطفا قهوه منو همین الان بیار..
و قطع کرد...
تلفونو جلوی صورتم گرفتم...
-آخه این چه رفتاریه؟!
بعد از آماده کردن قهوه پشت در اتاقش ایستادم...
تقه ای به در وارد کردم..
-بیا تو..
رفتم و درو پشتم بستم..
رو به پنجره دست به جیب ایستاده بود ..
مثل همیشه پرونده ای دستش گرفته بودو درحال چک کردنش بود..
-بزارش رو میز..
قهوه رو، رو میز قرار دادم..
پاورچین پاورچین خواستم به سمتش برم که صداش متوقفم کرد...
-به خانم جانگ هم بگو بیاد پرونده هارو ببره..
همون جایی که بودم ثابت ایستادم و دست به سینه شدم...
-نکنه دوباره کوه پرونده جمع کردی واسه منه بدبخت؟!
با تعجب برگشت سمتم...
-ا/ت؟ خانم مین کو؟
-خانم مین واسشون کاری پیش اومد رفتن.. گفتن من به جاشون واستم..
سری تکون داد و دوباره به پرونده خیره شد.. در همون حین صندلی رو عقب کشید و نشست...
-پرونده ها کجاست؟
با اشاره به همون کمد قبلی گفت:
اونجا..
با تردید به سمتش می رفتم تک خنده ای کرد...
-نترس ایندفعه کلا ده تا پرونده بیشتر نیس.
چشم غره ای رفتم و گفتم:
کلا تو اذیت کردن ماهری!
لبخند جذابی زد و گفت:
تو فک کن اون یه امتحان بود که قبولش شدی...
-والا من که پرونده هارو کامل تحویل ندادم.. حتما با پارتی قبول شدم دیگ..
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
تهیونگ جلو بودو منم مثل این جوجه اردکا دنبالش میرفتم...
بعد از اینکه تهیونگ وارد اتاقش شد به سمت میز منشی مین میرفتم که یهو با عجله از رو صندلی بلند شد...
-ا/ت.. واسم یه کار خیلی خیلی فوری پیش اومده..
فعلا تو به جای من هواست به اینجا باشه...
داشت میرفت که با به یاد اوردن چیزی برگشت...
کیفشو که جا گذاشته بود از رو میز برداشت و گفت:
قهوه رییسم یادت نره!
انقد سریع رفت که اصلا فرصت حرف زدن و فک کردن به من نداد...
ولی از یه لحاظ خوبه ها..
میتونم اینحوری راحت تر برم پیش تهیونگو دیگه اجازه منشی مین لازم نیس..
با لبخند پشت میز نشستم و به مانیتور روبه روم که تمام دوربینای شرکت توش نمایان بود خیره شدم...
-واوو خانم مین با اینا چیکا میکنه!
همون لحظه صدای تلفن بلند شد
گلومو صاف کردم و برداشتمش..
-بفر..
-منشی مین لطفا قهوه منو همین الان بیار..
و قطع کرد...
تلفونو جلوی صورتم گرفتم...
-آخه این چه رفتاریه؟!
بعد از آماده کردن قهوه پشت در اتاقش ایستادم...
تقه ای به در وارد کردم..
-بیا تو..
رفتم و درو پشتم بستم..
رو به پنجره دست به جیب ایستاده بود ..
مثل همیشه پرونده ای دستش گرفته بودو درحال چک کردنش بود..
-بزارش رو میز..
قهوه رو، رو میز قرار دادم..
پاورچین پاورچین خواستم به سمتش برم که صداش متوقفم کرد...
-به خانم جانگ هم بگو بیاد پرونده هارو ببره..
همون جایی که بودم ثابت ایستادم و دست به سینه شدم...
-نکنه دوباره کوه پرونده جمع کردی واسه منه بدبخت؟!
با تعجب برگشت سمتم...
-ا/ت؟ خانم مین کو؟
-خانم مین واسشون کاری پیش اومد رفتن.. گفتن من به جاشون واستم..
سری تکون داد و دوباره به پرونده خیره شد.. در همون حین صندلی رو عقب کشید و نشست...
-پرونده ها کجاست؟
با اشاره به همون کمد قبلی گفت:
اونجا..
با تردید به سمتش می رفتم تک خنده ای کرد...
-نترس ایندفعه کلا ده تا پرونده بیشتر نیس.
چشم غره ای رفتم و گفتم:
کلا تو اذیت کردن ماهری!
لبخند جذابی زد و گفت:
تو فک کن اون یه امتحان بود که قبولش شدی...
-والا من که پرونده هارو کامل تحویل ندادم.. حتما با پارتی قبول شدم دیگ..
۹.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.