پارت پنجاه
+ددی
-هوم
+این دختر من نیست
-چی میگی
سمت بک رفت و بهش کمک کرد بلند بشه
-حالت فکنم بده
-بیا بریم خونه
+نمیخوام
+گفتم که این دختر من نیست
+دختر من کجاست؟
داد زد
-حالت خوب نیست عزیزدلم
-طبیعیه مرگ دخترتو قبول نکنی
بکو بغل کرد و همراه خودش بیرون برد
بهش کمک کرد سوار ماشین بشه
گوشیشو برداشت و به سوهو زنگ زد
-بک حالش خوب نیست خودت مراسمو برگزار کن
گفت و منتظر جواب نموند قط کرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
با صدایی چشماشو باز کرد
-بیدار شو
+ب.. بله؟
-میخوایم بریم پاریس گردی
گفت و از اتاق بیرون رفت
سوبیکم بعد از شستن دست و صورتش وارد اتاق کریس شد
-نگا کن قراره یکی رو ببینیم
-ساکت میشی و هیچی نمیگی اوکی؟
+چشم
-خوبه
کریس گفت و دست سوبیکو گرفت
بعد از خارج شدن از هتل به ماشین مشکی نگاه کرد
خودش بود
وقتی به فرانسه رسیده بود با مردی به اسم جئون جونگ کوک قرار گذاشته بود
پدوفیل داشت و سوبیک کاملا براش مناسب بود
لبخندی زد و سمت ماشین رفت
به پنجره ماشین ضربه زد
با پایین اومدن شیشه پنجره سلامی کرد
~اوردیش؟
-بله
~سوارشو بریم ی جای بهتر حرف بزنیم
کریس به سوبیک کمک کرد سوار بشه و خودش سوار شد
ماشین به حرکت در اومد
بین راه سوبیک میتونست سنگینی نگاه مردو از اینه رو، رو خودش احساس کنه
~کوچولو
با صدای مرد سرشو بالا اورد
~اسمت چیه؟
مرد انگلیسی حرف میزد و سوبیک کاملا متوجه میشد
+سوبیک
~اسم قشنگی داری
مرد گفت و با توقف ماشین به پارک اشاره کرد
~اونجا جای بهتریه برا حرف زدن
هرسه از ماشین پیاده شدن
سمت صندلیی رفتن و کریس و جونگ کوک نشستن ولی کریس به سوبیک اجازه نشستن نداد
مرد نگاهی به سوبیک انداخت
~ختر خوشگلیه
~میخوامش هرچقدر پول بخوای میدم
سوبیک با شنیدن حرف مرد چشماش گرد شد
-واقعیتش پولی بابتش نمیخوام فقط ببرش
~نمیشه که باید قرار داد ببندیم
مرد گفت و دست سوبیکو گرفت
~میتونی ددی صدام کنی کوچولو
+نمیخوام
~چی؟
~باید ادب بشی
+ولم کن
سوبیک دستشو از بین دستای مرد بیرون اورد و دوید با بالاترین سرعت ممکن
براش مهم نبود گم میشد
فقط میخواست دور بشه
با داد کریس سرعتشو بیشتر کرد
کریس دنبالش بود
با دیدن خیابون شلوغی راهشو به سمتش کج کرد
بین جمعیت رفت
کریس باید گمش کرده باشه
ولی باز دوید
مشغول دویدن بود که متوجه شد خیلی دور شده
به اطراف نگاه کرد با دیدن ماشینی که نزدیکش میشه فریاد کشید
دیگه هیچی جز داد بقیه رو نمیفهمید
چشماش تار میدید
با درد شدید سر و بدنش بیهوش شد
-هوم
+این دختر من نیست
-چی میگی
سمت بک رفت و بهش کمک کرد بلند بشه
-حالت فکنم بده
-بیا بریم خونه
+نمیخوام
+گفتم که این دختر من نیست
+دختر من کجاست؟
داد زد
-حالت خوب نیست عزیزدلم
-طبیعیه مرگ دخترتو قبول نکنی
بکو بغل کرد و همراه خودش بیرون برد
بهش کمک کرد سوار ماشین بشه
گوشیشو برداشت و به سوهو زنگ زد
-بک حالش خوب نیست خودت مراسمو برگزار کن
گفت و منتظر جواب نموند قط کرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
با صدایی چشماشو باز کرد
-بیدار شو
+ب.. بله؟
-میخوایم بریم پاریس گردی
گفت و از اتاق بیرون رفت
سوبیکم بعد از شستن دست و صورتش وارد اتاق کریس شد
-نگا کن قراره یکی رو ببینیم
-ساکت میشی و هیچی نمیگی اوکی؟
+چشم
-خوبه
کریس گفت و دست سوبیکو گرفت
بعد از خارج شدن از هتل به ماشین مشکی نگاه کرد
خودش بود
وقتی به فرانسه رسیده بود با مردی به اسم جئون جونگ کوک قرار گذاشته بود
پدوفیل داشت و سوبیک کاملا براش مناسب بود
لبخندی زد و سمت ماشین رفت
به پنجره ماشین ضربه زد
با پایین اومدن شیشه پنجره سلامی کرد
~اوردیش؟
-بله
~سوارشو بریم ی جای بهتر حرف بزنیم
کریس به سوبیک کمک کرد سوار بشه و خودش سوار شد
ماشین به حرکت در اومد
بین راه سوبیک میتونست سنگینی نگاه مردو از اینه رو، رو خودش احساس کنه
~کوچولو
با صدای مرد سرشو بالا اورد
~اسمت چیه؟
مرد انگلیسی حرف میزد و سوبیک کاملا متوجه میشد
+سوبیک
~اسم قشنگی داری
مرد گفت و با توقف ماشین به پارک اشاره کرد
~اونجا جای بهتریه برا حرف زدن
هرسه از ماشین پیاده شدن
سمت صندلیی رفتن و کریس و جونگ کوک نشستن ولی کریس به سوبیک اجازه نشستن نداد
مرد نگاهی به سوبیک انداخت
~ختر خوشگلیه
~میخوامش هرچقدر پول بخوای میدم
سوبیک با شنیدن حرف مرد چشماش گرد شد
-واقعیتش پولی بابتش نمیخوام فقط ببرش
~نمیشه که باید قرار داد ببندیم
مرد گفت و دست سوبیکو گرفت
~میتونی ددی صدام کنی کوچولو
+نمیخوام
~چی؟
~باید ادب بشی
+ولم کن
سوبیک دستشو از بین دستای مرد بیرون اورد و دوید با بالاترین سرعت ممکن
براش مهم نبود گم میشد
فقط میخواست دور بشه
با داد کریس سرعتشو بیشتر کرد
کریس دنبالش بود
با دیدن خیابون شلوغی راهشو به سمتش کج کرد
بین جمعیت رفت
کریس باید گمش کرده باشه
ولی باز دوید
مشغول دویدن بود که متوجه شد خیلی دور شده
به اطراف نگاه کرد با دیدن ماشینی که نزدیکش میشه فریاد کشید
دیگه هیچی جز داد بقیه رو نمیفهمید
چشماش تار میدید
با درد شدید سر و بدنش بیهوش شد
۵.۷k
۰۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.