خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت188 #جلد_دوم


ناراحت و عصبی گفتم هزار بار توضیح دادم من نمی‌خواستم این اتفاق بیفته من آروم هلش دادم پای خودش پیچ خورد و سرش به کابینت خورد
من هیچ کاری نکردم...
نگاه تیزی بهم انداخت و گفت

_چه دل بخواهی چه غیرعمدی اون الان گوشه ی بیمارستانه و فقط به چند قدم با مرگ مغزی فاصله داره !

با نگرانی خودم نزدیکه میزش کردم و پرسیدم
_بچه چی؟
بچه حالش خوبه؟
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت

_ چه بچه ای؟
نفس عمیقی میکشیدم

گفتم
اون زن رحم اجاره ای ماست بچه من و زنم توی شکم اونه میخام بدونم بچم اون حالش خوبه یا نه ؟

گوشی رو برداشت و بعد از اینکه با بیمارستان تماس گرفت و بعد از کمی حرف زدن تماس قطع کرد وبه من گفت

_ بچه حالش خوبه اما خودش اصلاً وضعیت مناسبی نداره.

ترسیدم وارفته روی یکی از صندلی ها نشستم و گفتم
من باید به چی قسم بخورم که من از قصد این کار رو نکردم؟

خودکاری که توی دستش بود روی میز انداخت و گفت
_مهمون مایی فعلا تااون خودش همین حرفای تو رو تایید نکنه وگرنه باید بفرستیمت دادگاه قاضی برات تصمیم بگیره

از شنیدن این حرف ها حسابی عصبی شده بودم چی داشت میگفت برای خودش با ضربه ای که به در خورد نگاهم به سمت درچرخید
در اتاق باز شد واز کنار نگهبان ایلین نگریون من وارد اتاق شد

از جام بلند شدم و با همون دستبندی که روی دستام بود رفتم نزدیکش
محکم منو بغل کرد و بل صدای بلندی شروع کرد به گریه

سرگرد سرفه ی مصلحتی کرد که یعنی اینجا جای این کارا نیست

اما ایلین بی تابه من بود و خوب میدونسم بدون من نمیمونه طاقت بیاره و الان این چیزا رو اصلا نمی فهمید
دلتنگ بود مثل خود من..


🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت189 #جلد_دوم بلاخره به زحمت از خودم جدا...

ادامه پارت 189با شنیدن این خبر دوباره بغض کرد دوباره اشک از ...

ادامه پارت187درگیر کیمیا بچه آیلین دخترم عاقبتی که نمیدونستم...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت187 #جلد_دومگریه های آیلین و حرفهای من ...

فرار من

شوهر دو روزه. پارت۷۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط