پارت۴۵ loveintime پارت۴۵
#پارت۴۵ #loveintime #پارت۴۵
دونه دونه مهمون ها اومدن داخل باهم سلام و احوال پرسی کردیم فقط بزرگترا بودن و بچه ها باهاشون نبود،فقط کاوه،یشیم ولاله اونم چون خواهر برادر کرم بودن اومدن یه۳۰دقیقه ای گذشت که زمرد خانوم شروع به حرف زدن کرد:خیلی خوب بهتره بریم سراصل مطلب من خواستم امشب هممون کنار هم باشیم تا تصمیم بگیریم واسه این دوتا بچه،قبل از هر چیزی سوالی که اونشب از کیانا پرسیدم رو دوباره ازش میپرسم،کیانا جوابت چیه؟میشه جلوی همه نظرتو بگی؟؟؟
یکم خودمو جمع و جور کردم و گفتم:من فکرامو کردم و تصمیم نهایی رو گرفتم،پیشنهادتون رو قبول میکنم
با این حرف خنده روی لب همه اومد البته بعضیا هم اخم کردن مثل کیان خان و این وسط کرم بود که زوم شده بود روی من،منم این بار با دقت بهش نگاه کردم از حق نگذریم واقعا پسر خوشتیپ و جذابیه،ولی سریع به خودم اومدم و رومو برگردوندم وحواسمو به جمع دادم تا اخر شب حرف خاصی زده نشد فقط تصمیم هایی که واسه جشن نامزدی مون گرفتن بود قرارشد تا اخر هفته این جشن رو برگزار کنن تا نامزدی مون رسمی بشه ساعت نزدیکای ۱بود که همه رفتن اومدم برم داخل اتاقم که بابام صدام زد:کیانا
+جانم بابا
بابا:چرا یهو نظرت عوض شد؟دلیل خاصی داره؟
یکم خودمو جمع و جور کردم وریلکس گفتم:ن باباجان،بعد از این که زمرد خانم باهام حرف زد یکم بیشتر فکر کردم و این تصمیم رو گرفتم
بابا:اها،خیلی خوب
+شما از این تصمیم من ناراحتین؟؟
خندیدوگفت:ن عزیزم،ناراحت نیستم
لبخندی زدم و بعد از گفتن شب بخیر به اتاقم اومدم لباسمو عوض کردم یه دوشم گرفتم و رفتم که بخوابم.....
دونه دونه مهمون ها اومدن داخل باهم سلام و احوال پرسی کردیم فقط بزرگترا بودن و بچه ها باهاشون نبود،فقط کاوه،یشیم ولاله اونم چون خواهر برادر کرم بودن اومدن یه۳۰دقیقه ای گذشت که زمرد خانوم شروع به حرف زدن کرد:خیلی خوب بهتره بریم سراصل مطلب من خواستم امشب هممون کنار هم باشیم تا تصمیم بگیریم واسه این دوتا بچه،قبل از هر چیزی سوالی که اونشب از کیانا پرسیدم رو دوباره ازش میپرسم،کیانا جوابت چیه؟میشه جلوی همه نظرتو بگی؟؟؟
یکم خودمو جمع و جور کردم و گفتم:من فکرامو کردم و تصمیم نهایی رو گرفتم،پیشنهادتون رو قبول میکنم
با این حرف خنده روی لب همه اومد البته بعضیا هم اخم کردن مثل کیان خان و این وسط کرم بود که زوم شده بود روی من،منم این بار با دقت بهش نگاه کردم از حق نگذریم واقعا پسر خوشتیپ و جذابیه،ولی سریع به خودم اومدم و رومو برگردوندم وحواسمو به جمع دادم تا اخر شب حرف خاصی زده نشد فقط تصمیم هایی که واسه جشن نامزدی مون گرفتن بود قرارشد تا اخر هفته این جشن رو برگزار کنن تا نامزدی مون رسمی بشه ساعت نزدیکای ۱بود که همه رفتن اومدم برم داخل اتاقم که بابام صدام زد:کیانا
+جانم بابا
بابا:چرا یهو نظرت عوض شد؟دلیل خاصی داره؟
یکم خودمو جمع و جور کردم وریلکس گفتم:ن باباجان،بعد از این که زمرد خانم باهام حرف زد یکم بیشتر فکر کردم و این تصمیم رو گرفتم
بابا:اها،خیلی خوب
+شما از این تصمیم من ناراحتین؟؟
خندیدوگفت:ن عزیزم،ناراحت نیستم
لبخندی زدم و بعد از گفتن شب بخیر به اتاقم اومدم لباسمو عوض کردم یه دوشم گرفتم و رفتم که بخوابم.....
۴.۸k
۰۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.