پارت ۲
پارت ۲
+منم خوشحالم که میبینمتون آقای؟
~جونگ..........جونگ یونگ هو....
+آو......بله آقای جونگ یونگ هو.....
دستمو دراز کردم و بهش دست دادم که کوک سقلمه ای بهم زد......
تازه فهمیدم یه ور کت از روی شونه هام افتاده بود و حالا این شونه های لختم بود که جلوی دید همه بود......
نگاهی به کوک انداختم که چشم غره ای بهم رفت......
اینجا نمی تونست حرف بزنه اما مطمئنم اگر میتونست حرف بزنه کلی فحش بارم میکرد که چرا حواسم به کتم نبوده.......
لبخند ضایعی زدم و کت رو درست کردم......
تا چند دقیقه ای اوضاع نرمال بود.......
اما یهو یکی از بادیگارد ها اومد در گوش همون آقای جونگ چیزی گفت که آقای جونگ در جوابش تعجب کرد و گفت
~چی؟........ما که دیگه مهمونی نداشتیم......حالا اسمش؟
.اسمش رو نگفت......گفت خودتون که بیاید میشناسینشون
آقای جونگ خنده ی بلندی کرد که قشنگ معلوم بود با این خنده اش می خواسته گند به بار اومده رو جمع کنه..... رو به کوک گفت
~آه......امان از مهمون ناخونده .......ببخشید جناب جئون......من ببینم این مهمون تازه رسیدمون کیه بعد خدمتتون میرسم......
کوک با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد.........
اما آقای جونگ یه قدمم برنداشته بود که در بزرگ تالار باز شد.........
(نویسنده)
همه خیره به در باز تالار خیره شده بودند.....
هم خانم ها و هم آقایون خوشبخت بودن که چنین مرد زیبایی رو تماشا میکردن......
بدن عضله ای و پرش که حالا توی کت و شلوار مشکی جای داشت.....
موهای طلایی تیره رنگش رو به طرف بالا حالت داده بود......
عینک گردش که جذابیتش رو دو برابر کرده بود....
سرش پایین بود اما پوزخند پررنگش از اونجا هم معلوم بود.....
قدمی برداشت و وارد سالن شد......
با وارد شدنش کفش های مشکیش زیر نور سالن می درخشیدند که این نشانه ی تمیز بودنش و شیک بودنش رو میداد......
تمام افراد اونجا با دهانی باز به مرد رو به روشون خیره شده بودن......
میتونم قسم بخورم که تمام پسر های اونجا هم عاشقش شدن.......
این کسی بود که همه عاشقش میشدن......
جذاب......زیبا......شیک......استوار......خوش پوش......هیچ کدوم از این کلمه ها برای توضیح اقتدار و زیباییش کافی نبود......
بله!........این بود.....
این مرد کیم نامجون بود......
کسی که کل کشور حالا ازش میترسیدن......
اما در حالی که بقیه با نگاه هایی عاشقانه و دلداده بهش خیره شده بودن......
افراد دور میز بزرگ با بهت و نفرت به مرد رو به روشون خیره شده بودن.....
از نگاه های همشون مخصوصا کوک میشد فهمید که عصبانی و همچنین نگران چیزی هستن......
با قدم های بلندش به میز نزدیک شد و با رسیدنش به میز سرش رو بلند کرد.
با چشمهاش که شباهت زیادی به چشمهای اژدها داشت به کوک خیره شد...
حالا هر دو با هم چشم تو چشم شده بودن.....
نگاه یکیشون سرشار از نفرت و نگاه اون یکی سرشار از غرور بود.....
¤خوشحالم میبینمت........دلم برات تنگ شده بود!
در همون زمان کوک دست دخترک کنارش رو گرفت و به پشتش کشید و پشت خودش قایمش کرد.....
نامجون تک خنده ای زد و گفت
¤چرا اون لیدی زیبا رو پشت سرت قایم میکنی؟
-چجوری؟ها؟
نامجون دوباره خنده ای زد و عینکش رو درآورد و دوباره به کوک خیره شد
¤فکر میکردم از دیدنم خوشحال بشی!
کوک پوزخند پررنگی زد و جواب داد
-معلومه!.......خیلی خوشحال شدم از دیدنت(کنایه)
............................
پارت های بعدی رو احتمالا فردا یا ساعت ۳ ۴ شب همین امشب آپ میکنم چون بعد از سحر احتمالا خوابم نمیبره
+منم خوشحالم که میبینمتون آقای؟
~جونگ..........جونگ یونگ هو....
+آو......بله آقای جونگ یونگ هو.....
دستمو دراز کردم و بهش دست دادم که کوک سقلمه ای بهم زد......
تازه فهمیدم یه ور کت از روی شونه هام افتاده بود و حالا این شونه های لختم بود که جلوی دید همه بود......
نگاهی به کوک انداختم که چشم غره ای بهم رفت......
اینجا نمی تونست حرف بزنه اما مطمئنم اگر میتونست حرف بزنه کلی فحش بارم میکرد که چرا حواسم به کتم نبوده.......
لبخند ضایعی زدم و کت رو درست کردم......
تا چند دقیقه ای اوضاع نرمال بود.......
اما یهو یکی از بادیگارد ها اومد در گوش همون آقای جونگ چیزی گفت که آقای جونگ در جوابش تعجب کرد و گفت
~چی؟........ما که دیگه مهمونی نداشتیم......حالا اسمش؟
.اسمش رو نگفت......گفت خودتون که بیاید میشناسینشون
آقای جونگ خنده ی بلندی کرد که قشنگ معلوم بود با این خنده اش می خواسته گند به بار اومده رو جمع کنه..... رو به کوک گفت
~آه......امان از مهمون ناخونده .......ببخشید جناب جئون......من ببینم این مهمون تازه رسیدمون کیه بعد خدمتتون میرسم......
کوک با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد.........
اما آقای جونگ یه قدمم برنداشته بود که در بزرگ تالار باز شد.........
(نویسنده)
همه خیره به در باز تالار خیره شده بودند.....
هم خانم ها و هم آقایون خوشبخت بودن که چنین مرد زیبایی رو تماشا میکردن......
بدن عضله ای و پرش که حالا توی کت و شلوار مشکی جای داشت.....
موهای طلایی تیره رنگش رو به طرف بالا حالت داده بود......
عینک گردش که جذابیتش رو دو برابر کرده بود....
سرش پایین بود اما پوزخند پررنگش از اونجا هم معلوم بود.....
قدمی برداشت و وارد سالن شد......
با وارد شدنش کفش های مشکیش زیر نور سالن می درخشیدند که این نشانه ی تمیز بودنش و شیک بودنش رو میداد......
تمام افراد اونجا با دهانی باز به مرد رو به روشون خیره شده بودن......
میتونم قسم بخورم که تمام پسر های اونجا هم عاشقش شدن.......
این کسی بود که همه عاشقش میشدن......
جذاب......زیبا......شیک......استوار......خوش پوش......هیچ کدوم از این کلمه ها برای توضیح اقتدار و زیباییش کافی نبود......
بله!........این بود.....
این مرد کیم نامجون بود......
کسی که کل کشور حالا ازش میترسیدن......
اما در حالی که بقیه با نگاه هایی عاشقانه و دلداده بهش خیره شده بودن......
افراد دور میز بزرگ با بهت و نفرت به مرد رو به روشون خیره شده بودن.....
از نگاه های همشون مخصوصا کوک میشد فهمید که عصبانی و همچنین نگران چیزی هستن......
با قدم های بلندش به میز نزدیک شد و با رسیدنش به میز سرش رو بلند کرد.
با چشمهاش که شباهت زیادی به چشمهای اژدها داشت به کوک خیره شد...
حالا هر دو با هم چشم تو چشم شده بودن.....
نگاه یکیشون سرشار از نفرت و نگاه اون یکی سرشار از غرور بود.....
¤خوشحالم میبینمت........دلم برات تنگ شده بود!
در همون زمان کوک دست دخترک کنارش رو گرفت و به پشتش کشید و پشت خودش قایمش کرد.....
نامجون تک خنده ای زد و گفت
¤چرا اون لیدی زیبا رو پشت سرت قایم میکنی؟
-چجوری؟ها؟
نامجون دوباره خنده ای زد و عینکش رو درآورد و دوباره به کوک خیره شد
¤فکر میکردم از دیدنم خوشحال بشی!
کوک پوزخند پررنگی زد و جواب داد
-معلومه!.......خیلی خوشحال شدم از دیدنت(کنایه)
............................
پارت های بعدی رو احتمالا فردا یا ساعت ۳ ۴ شب همین امشب آپ میکنم چون بعد از سحر احتمالا خوابم نمیبره
۴۲.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.