• Wild rose cabaret
• Wild rose cabaret
#part166
#paniz
با چشای پر نزدیکاش شدم و بوسه ای به چشماش زدم ، زمزمهوار لب زدم
_قربون اون چشات بشم من
آروم بلند شدم و نامه ای که از قبل نوشته بودم رو ، روی کنسول گذاشتم
بی سروصدا از خونه زدم بیرون
دلم واسه تکتکشون تنگ میشد حتی فرانک با اینکه زیاد با هم کنار نمی اومدیم اما بهش عادت کرده بودم ، نفسی گرفتم و سوار ماشین ممد شد
سلام ریزی کردم که آروم جواب دادم
دیا هم باهاشون اومده بود ، سر رو شونهاش گذاشتم
دستم رو گرفت
دیانا: همه چی درست میشه برمیگردی پانیذ
_اومم برمیگردم فقط دعا میکنم وقتی برگشتم میون مون بيخ پیدا نکنه
تا برسیم فرودگاه چشم بستم وقتی رسیدیم پیاده شدیم به لطف ممد همه ی کارهام زود انجام شد وقت خدافظی بود
دیانا رو اول بغل کردم
دیانا: دلم برات تنگ میشه
_منم همینطور عزیزدلم
ازش دل کندم و با عسل هم خدافظی کردم آخرین نفر ممد بود تو این قضیه بیشترین زحمت رو اون کشیده بود
لبخندی بهش زدم
_ممنون که پیشنهادام رو قبول کردی ، مواظب اش باش
دستی به بازوم کشید
ممد: توام مواظب خودت و بچه باشه تو دیگه الان یه نفر نیستی باید مواظب امانتی خودت و رضا باشی ....فکراتو کردی حتما بهم زنگ بزن باشه
سری تکون دادم بعد از اینکه خدافظی کردیم از گذرگاه رد شدم و سوار هواپیما شدم
مثل باد میگذشت شمارهاش رو بلاک کردم از هر طرف چشم بستم و قطره اشکی از چشمم چکید..
#leoreza
با خوردن نور مستقیم به چشمام ، چشم باز کردم و با جای خالی پانیذ روبرو شدم
عادت نداشت زودتر از من بیدار بشه
از جام بلند شدم
حتما سرویس بود تقه ای به در زدم
_پانیذذ اونجایی، حالت خوبه؟
چند باری در زدم اما جواب نداد نگران درو باز کردم اما نبود با تعجب بستم و رفتم اتاق لباس اما اونجا هم نبود
نگران از اتاق رفتم بیرون و رفتم پایین که بابا و نیکا تو سالن بودن
_بابا پانیذ رو ندیدی
بابا: نه مگه پایین اومده بود
نیکا: تو اتاق نیست مگه
_نه نیست
نیکا: حتما مشکلی براش پیش اومده زنگ بزن
باشه ای گفتم و رفتم توی اتاق گوشی رو برداشتم تا بهش زنگ بزنم چشمم خورد به کاغذی که روی کنسول بود
نزدیک شدم و بازش کردم
` میدونم الان نگرانمی اما نباش حالم خوبه ،از ازدواجام باهات هیچوقت پشیمون نمیشم ، اولین قرارمون این بود که وقتی ازدواج کردیم نه با کسی باشیم نه اتفاقی بینمون بیوفته اما من شکستم قانون دوم رو دلم رو بهت باختم ...
عاشقات شدم ، دیونهت شدم حتی حاضرم برات بمیرم فکر نمیکردم انقدر عاشق یه لجباز بشم .
برای یه مدت ازت میخوام دور بشم ، ازت زمان میخوام تا به خودم بیام فکرم خیلی مشغولِ ، دنبالم نیا...
تو بهترین فرد زندگی من هستی..`
عمق فاجعه اینجا بود دقیقن.....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part166
#paniz
با چشای پر نزدیکاش شدم و بوسه ای به چشماش زدم ، زمزمهوار لب زدم
_قربون اون چشات بشم من
آروم بلند شدم و نامه ای که از قبل نوشته بودم رو ، روی کنسول گذاشتم
بی سروصدا از خونه زدم بیرون
دلم واسه تکتکشون تنگ میشد حتی فرانک با اینکه زیاد با هم کنار نمی اومدیم اما بهش عادت کرده بودم ، نفسی گرفتم و سوار ماشین ممد شد
سلام ریزی کردم که آروم جواب دادم
دیا هم باهاشون اومده بود ، سر رو شونهاش گذاشتم
دستم رو گرفت
دیانا: همه چی درست میشه برمیگردی پانیذ
_اومم برمیگردم فقط دعا میکنم وقتی برگشتم میون مون بيخ پیدا نکنه
تا برسیم فرودگاه چشم بستم وقتی رسیدیم پیاده شدیم به لطف ممد همه ی کارهام زود انجام شد وقت خدافظی بود
دیانا رو اول بغل کردم
دیانا: دلم برات تنگ میشه
_منم همینطور عزیزدلم
ازش دل کندم و با عسل هم خدافظی کردم آخرین نفر ممد بود تو این قضیه بیشترین زحمت رو اون کشیده بود
لبخندی بهش زدم
_ممنون که پیشنهادام رو قبول کردی ، مواظب اش باش
دستی به بازوم کشید
ممد: توام مواظب خودت و بچه باشه تو دیگه الان یه نفر نیستی باید مواظب امانتی خودت و رضا باشی ....فکراتو کردی حتما بهم زنگ بزن باشه
سری تکون دادم بعد از اینکه خدافظی کردیم از گذرگاه رد شدم و سوار هواپیما شدم
مثل باد میگذشت شمارهاش رو بلاک کردم از هر طرف چشم بستم و قطره اشکی از چشمم چکید..
#leoreza
با خوردن نور مستقیم به چشمام ، چشم باز کردم و با جای خالی پانیذ روبرو شدم
عادت نداشت زودتر از من بیدار بشه
از جام بلند شدم
حتما سرویس بود تقه ای به در زدم
_پانیذذ اونجایی، حالت خوبه؟
چند باری در زدم اما جواب نداد نگران درو باز کردم اما نبود با تعجب بستم و رفتم اتاق لباس اما اونجا هم نبود
نگران از اتاق رفتم بیرون و رفتم پایین که بابا و نیکا تو سالن بودن
_بابا پانیذ رو ندیدی
بابا: نه مگه پایین اومده بود
نیکا: تو اتاق نیست مگه
_نه نیست
نیکا: حتما مشکلی براش پیش اومده زنگ بزن
باشه ای گفتم و رفتم توی اتاق گوشی رو برداشتم تا بهش زنگ بزنم چشمم خورد به کاغذی که روی کنسول بود
نزدیک شدم و بازش کردم
` میدونم الان نگرانمی اما نباش حالم خوبه ،از ازدواجام باهات هیچوقت پشیمون نمیشم ، اولین قرارمون این بود که وقتی ازدواج کردیم نه با کسی باشیم نه اتفاقی بینمون بیوفته اما من شکستم قانون دوم رو دلم رو بهت باختم ...
عاشقات شدم ، دیونهت شدم حتی حاضرم برات بمیرم فکر نمیکردم انقدر عاشق یه لجباز بشم .
برای یه مدت ازت میخوام دور بشم ، ازت زمان میخوام تا به خودم بیام فکرم خیلی مشغولِ ، دنبالم نیا...
تو بهترین فرد زندگی من هستی..`
عمق فاجعه اینجا بود دقیقن.....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۶k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.