پارت

پارت²⁵

پرش به ساعت ³شب

ات ویو
روی تخت دراز کشیده بودم کم کم داشت خوابم می‌برد که یاد حرف دکتر افتادم
گفت که ممکنه تب کنه و حالش بد بشه چون تیر نزدیک قلبش خورده
اروم از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم....از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق ارباب شدم
به سمتش رفتم و آباژور روشن کردم
صورتش عرق کرده بود و تو خواب هزیون می‌گفت دستم رو روی پیشونیش گذاشتم تب کرده بود
اونم خیلی بالا...
رفتم پایین و یه سطل آب و یه پارچه آوردم،یه مسکن برداشتم و دوباره رفتم بالا
کنار تخت نشستم و دستمال خیس رو روی پیشونیش گذاشتم
مسکن رو ورداشتم که صداش توجهمو جلب کرد

کوک:نه تروخدا هق داداشی ترکم نکن هق هق تروخدا من بدون تو نمیتونم
کوک:نه آقای کیم تروخدا بخدا برادرم رحم کنید هقققق

ات آروم دستشو روی بازوش گذاشت و تکونش داد

ات:ارباب ارباب بیدار بشید
کوک:هههه هههه هههه[نفس زدن]
ات:حالتون خوبه
کوک:آره تو اینجا چیکار میکنی
ات:تب دارید بیاید این مسکن رو بخورید

جونگکوک مسکن رو برداشت و ردی زبونش گذاشت و بطری رو از ات گرفت و تو یه نفس خوردش
و دوباره خوابید

پرش به فردا صبح

کوک ویو
____________________________
شرطا رو نرسوندید

‌like:¹²⁰
comment:¹⁹⁰
دیدگاه ها (۲۲۵)

پارت²⁶کوک ویو چشمامو باز کردم سرم درد میکرد که حس کردم چیز س...

پارت²⁷پرش به روز عروسی[چیز خواسی نشد چون یه پارتش الکی نشه پ...

پارت²⁴تهیونگ: نظرت چیه که بمیری کوک:نظر من درمورد تو اینطور ...

پارت²³ارباب که همزمان جونگکوک هم در اتاق رو باز کردکوک:چی شد...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط