پارت

پارت²⁶

کوک ویو
چشمامو باز کردم سرم درد میکرد که حس کردم چیز سنگینی روی دستمه رومو برگردوندم که ات رو دیدم که سرش روی دستمه و پایین تخت خوابش برده دیشب اون ازم مراقبت کرده پارچه‌ی که تقریبا خشک شده بود رو از روی پیشمونیم ورداشتم و دستمو از زیر سر ات کشیدم بیرون که باعث شد از خواب بپره

ات:اومممم...اههه ارباب حالتون..خوبه
کوک:اوهوم فقط سرم درد میکنه...یه قرص بهم بده
ات:ارباب شکم خالی نمیشه من میرم پایین تا برا شما یه رامیون درست کنم بعدش قرص رو بهتون میدم
کوک:خیلی خب برو....غذارو هم بیار تو اتاقم
ات:بله

خلاصش میکنم
ات غذا رو درست کرد و داد به ارباب و بعدشم قرص رو داد و سر کوک خوب شد

پرش به بعداز ظهر[دلیل اینکه زیاد پرش میزنم اینه که اتفاق خواصی نیوفتاد]

کوک:ات بیا اینجا
ات:بله ارباب
کوک:ات همینطور که بهت گفتم مامان و بابام مجبورم میکنن که باتو ازدواج کنم
ات:ارباب من نمیخوام با کسی ازدواج کنم که دوسم نداشته باشه
کوک:نه من خیلی میخوام ات مجبوریم
ات:ولی من...
کوک:ولی من ندارین[داد]
کوک:باید ازدواج کنیم فردا هم میریم خرید عروسی
ات:بله[بغض و اروم]

ات دیگه چاره‌ی نداشت یا باید قبول می‌کرد یا مرگ انتخاب کنه
اونم مثل هر دختره دیگه‌ی دوست داشت با کسی ازدواج کنه که دوسش داشته باشه بهش اهمیت بده ولی ارباب جئون چی
اون کسی بود که کل کره ازش می‌میترسیدن کسیه که حتی با بچه نوزادی رحم نمیکه
آیا ات میتونه تغیرش بده؟
_________________________________
الان یه پارت دیگه هم میزارم
دیدگاه ها (۶)

پارت²⁷پرش به روز عروسی[چیز خواسی نشد چون یه پارتش الکی نشه پ...

پارت²⁸دخترک اروم بدون اینکه کسی متوجه بشه از سالن عمارت خارج...

پارت²⁵پرش به ساعت ³شبات ویو روی تخت دراز کشیده بودم کم کم دا...

پارت²⁴تهیونگ: نظرت چیه که بمیری کوک:نظر من درمورد تو اینطور ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

مافیا. Part:5

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط