رمان پرواز
رمان پرواز
( فصل دوم )
پارت 1 : بعضی وقتا ما ادما فراموش میکنیم با چه کسایی چه کارایی میکنیم
فراموش میکنیم که بفهمیم همدیگرو
تو سکوت روی مبل نشسته بودم.
سرد درد شدید گرفته بودم
دنیا با این بزرگیش کوچیکه باز هم من کسی که نباید رو دیدم .
رفتم تو اشپزخونه یک قرص برداشتم و انداختم تو دهنم و اب خوردم .
صدای سوت توی گوشم بود .
هیچ صدایی نمیومد که یکدفعه همه جا سفید شد و نفهمیدم چی شد .
( اران مین تا )
به گوشی نایکا زنگ میزدم ولی جواب نمیداد . چرا باز چیکار کرده .
سوار ماشین شدم و بیست دقیقه بیشتر راه نبود .
ترافیک شد و وایستادیم . اه یکبار خواستیم زود برسیم .
بعد یک ساعت ترافیک باز شد و رسیدم خونه نایکا . درو باز کردم . رفتم تو و صداش زدم .
گوشیش زنگ میخورد ولی خودش کو ؟؟؟؟؟ ترسیدم نکنه بلایی سرش اومده .
رفتم تو اشپزخونه که یک لیوان اب بردارم که پام برخورد کرد به یکچیزی .
خیلی اروم پایین و نگا کردم . نایکاااااا .
جیغ بلندی کشیدم و رفتم عقب . دستام سرد شدن و شروع به لرزیدن کرد .
نایکا بیهوش افتاده بود روی زمین و خیلی کم چشماش باز بود ولی سفید سفید بود .
زنگ زدم اورژانس و اومدن بردنش . منم با ماشینم اومدم . اتفاقه توی ذهن سریع تکرار میشد .
رفتم تو بیمارستان . نایکا بستری شد .
پرستاره اومد پیشم و گفت : ببخشید شماره ی خواهر یا برادرش رو دارید .
شماره رو گفتم . وایسا .
من شماره نامجونو دادم که .
چه گوهی خوردم . خواستم برم بگم شماره رو اشتباه گفتم ولی نبود .
( نامجون )
طبق روزای عادی نشسته بودیم و داشتیم فیلم میدیدیم که گوشیم زنگ خورد .
برداشتم : بله بفرمایید گفت : از بیمارستان زنگ میزنم خواهرتون بستری شده من : خواهرم !!!!؟؟ خانم : مگه شما برادر خانم نایکا نیستین .
یک مکثی کردم و گفتم : چ چرا هستم خانم : خب خواهرتون الان بستری شده لطفا خودتون رو زود برسونین .
گوشیو قطع کردم . جانگ کوک با تعجب گفت : نامجون چی شده من : م میگن ن نایکا تو بیمارستان بستری شده . همشون با نگرانی گفتن : چییی ؟؟؟؟؟
سریع حاضر شدیم و ماسک هامون رو زدیم و رفتیم بیمارستان .
( اران مین تا )
یکدفعه چهار نفر اومدن . نفهمیدم کین ):
اونا بی تی اس بودن . نامجون اومد و گفت : نایکا کجاست چی شده گفتم : ر رفتم تو خونه بیهوش رو زمین بود و خیلی سر ر رد ب بود .
( جیهوپ )
بعد از دو ساعت پرستار اومد بیرون رفتم پیشش که گفت : خوشبختانه تونستیم جلو واکنش قرصی که خورده بود رو بگیریم و تشنج نکردن من : میتونم ملاقاتش کنم خانم : یک ساعت دیگه وقت ملاقاتع .
بعد یک ساعت رفتیم تو اتاقش . هممون نگرانش بودیم .
چرا اینقدر بلا سرخودش میاره .
بیهوش بود . پرستار اومد و گفت : لطفا دور مریض رو خلوت کنید .
مارو داشت بیرون میکرد و میگفت یک نفر پیشش باشه .
تصمیم گرفتم خودم پیشش باشم . همشون رفتن . حتی اون دخترع .
کنار تخت روی صندلی نشستع بودم
( فصل دوم )
پارت 1 : بعضی وقتا ما ادما فراموش میکنیم با چه کسایی چه کارایی میکنیم
فراموش میکنیم که بفهمیم همدیگرو
تو سکوت روی مبل نشسته بودم.
سرد درد شدید گرفته بودم
دنیا با این بزرگیش کوچیکه باز هم من کسی که نباید رو دیدم .
رفتم تو اشپزخونه یک قرص برداشتم و انداختم تو دهنم و اب خوردم .
صدای سوت توی گوشم بود .
هیچ صدایی نمیومد که یکدفعه همه جا سفید شد و نفهمیدم چی شد .
( اران مین تا )
به گوشی نایکا زنگ میزدم ولی جواب نمیداد . چرا باز چیکار کرده .
سوار ماشین شدم و بیست دقیقه بیشتر راه نبود .
ترافیک شد و وایستادیم . اه یکبار خواستیم زود برسیم .
بعد یک ساعت ترافیک باز شد و رسیدم خونه نایکا . درو باز کردم . رفتم تو و صداش زدم .
گوشیش زنگ میخورد ولی خودش کو ؟؟؟؟؟ ترسیدم نکنه بلایی سرش اومده .
رفتم تو اشپزخونه که یک لیوان اب بردارم که پام برخورد کرد به یکچیزی .
خیلی اروم پایین و نگا کردم . نایکاااااا .
جیغ بلندی کشیدم و رفتم عقب . دستام سرد شدن و شروع به لرزیدن کرد .
نایکا بیهوش افتاده بود روی زمین و خیلی کم چشماش باز بود ولی سفید سفید بود .
زنگ زدم اورژانس و اومدن بردنش . منم با ماشینم اومدم . اتفاقه توی ذهن سریع تکرار میشد .
رفتم تو بیمارستان . نایکا بستری شد .
پرستاره اومد پیشم و گفت : ببخشید شماره ی خواهر یا برادرش رو دارید .
شماره رو گفتم . وایسا .
من شماره نامجونو دادم که .
چه گوهی خوردم . خواستم برم بگم شماره رو اشتباه گفتم ولی نبود .
( نامجون )
طبق روزای عادی نشسته بودیم و داشتیم فیلم میدیدیم که گوشیم زنگ خورد .
برداشتم : بله بفرمایید گفت : از بیمارستان زنگ میزنم خواهرتون بستری شده من : خواهرم !!!!؟؟ خانم : مگه شما برادر خانم نایکا نیستین .
یک مکثی کردم و گفتم : چ چرا هستم خانم : خب خواهرتون الان بستری شده لطفا خودتون رو زود برسونین .
گوشیو قطع کردم . جانگ کوک با تعجب گفت : نامجون چی شده من : م میگن ن نایکا تو بیمارستان بستری شده . همشون با نگرانی گفتن : چییی ؟؟؟؟؟
سریع حاضر شدیم و ماسک هامون رو زدیم و رفتیم بیمارستان .
( اران مین تا )
یکدفعه چهار نفر اومدن . نفهمیدم کین ):
اونا بی تی اس بودن . نامجون اومد و گفت : نایکا کجاست چی شده گفتم : ر رفتم تو خونه بیهوش رو زمین بود و خیلی سر ر رد ب بود .
( جیهوپ )
بعد از دو ساعت پرستار اومد بیرون رفتم پیشش که گفت : خوشبختانه تونستیم جلو واکنش قرصی که خورده بود رو بگیریم و تشنج نکردن من : میتونم ملاقاتش کنم خانم : یک ساعت دیگه وقت ملاقاتع .
بعد یک ساعت رفتیم تو اتاقش . هممون نگرانش بودیم .
چرا اینقدر بلا سرخودش میاره .
بیهوش بود . پرستار اومد و گفت : لطفا دور مریض رو خلوت کنید .
مارو داشت بیرون میکرد و میگفت یک نفر پیشش باشه .
تصمیم گرفتم خودم پیشش باشم . همشون رفتن . حتی اون دخترع .
کنار تخت روی صندلی نشستع بودم
۶۵.۰k
۱۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.