پارت ۱۲
پارت ۱۲
بعد از اینکه به خونه رسیدیم یه راست رفتم تو اتاقم و خوابیدم .
از خواب که بیدار شدم یه ربع به ۱۰ بود پس یه دوش گرفتم و رفتم پایین . خونه سوت و کور بود دلیلشم نمی دونستم حتما باز رفتن جایی . یه قهوه واسه خودم درست کردم با کیک شکلاتی که مونده بود خوردم حس خوردن صبحانه نبود بعدم رفتم رو مبل لم دادم تا تلویزیون ببینم . وااای این فیلمه با ذوق صداش رو بلند کردم و یه جیغ از خوشحالی کشیدم کی باورش می شد اول صبح همچین فیلمی پخش شه . با ذوق در حال تماشای فیلم بودم که با صدای یه چیزی تا خود لایه ی اوزون رو رفتم . با حرص برگشتم عقب که پارمیس خله رو دیدم .
پارمیس با ذوق : سلام دریا خله .
نگا نگا دیگ به دیگ می گه روت سیاه . یه نگاه عصبی انداختم و تلفن رو دادم دستش .
پارمیس : خوب ؟
من : خوب که خوب وردار زنگ بزن تیمارستان به پذیرش اطلاع بده بیان ببرنت مثل اینکه از وقت قرصات گذشته .
کوسن مبل رو پرت کرد و گفت مرض درد عوضی واسه من صفت نسبت می ده .
من با یه نگاه عاقل اندر سهیفانه : نوچ نوچ ببین جامعه به کجا کشیده شده که دیوونه ها هم مثل آدم رفتار می کنن خدایا مریضانت رو شفای عاجل عطا کن .
پارمیس : گمشو منو بگو اومدم اینو اول صبحی سوپرایز کنم .
رادارم فعال شد و گفتم : نه بابا جون من بنال بینم این سوپرایزت اول صبحی می چسبه یا نه .
پارمیس : می چسبه چه جورم .
من : خاک تو اون سر الدنگت بنال بینم چی هست .
پارمیس : می خوام ببرمت یه جایی .
من : کجا ؟
پارمیس : یه ماه دیگه دانشگاها شروع میشه پس از الان باید واسه تنبیه معلما آماده باشیم غیر اینه ؟
من : خوب
پارمیس : خدب به جمالت اینا حرفای آیدا بود قراره من ببرمت همونجایی که اون هست .
من : جون من ؟
پارمیس : آره به جون عمت
من: سه سوته آمادم .
پارمیس : اوکی .
با دو پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم و خودمو به اتاق رسوندم .
که یهو بادیگارد مشنگم جلوم سبز شد یه لبخند هول هولکی زدم و رفتم تو اتاق کمد و باز کردم و مانتو یاسیم رو با کمربند طلایی و کیف و وفش سفید و جین سفید پوشیدم با یه شال یاسی سفید . بعدم با زدن یه برق لب از پله ها سر خوردم و رفتم پایین .
من : بزن بریم .
با ابرو اشاره به مهرداد (همون بادیگارده زد )
من : حله .
رفتم سمت مهرداد که داشت نگام می کرد .
من : آقا مهرداد میشه من و پارمیس یه چن ساعت بریم بیرون . جای دوری نمی ریم فقط یه خورده دور می زنیم تو جاده ها .
لفظ قلم حرف زدنم تو حلقت پارمیس .
پارمیس : بابا لفظ قلم .
من : خفه شو .
چشام رو نهایت مظلوم کردم و گفتم : میشه ؟
مهرداد : به یه شرط .
بادم خوابید و گفتم : چی بگو ؟
مهرداد : منم باید باهاتون بیام .
من : چییی امکان نداره .
مهرداد : پس منتفیه .
من : قبوله ولی با یه شرط باید دور از ما با یه ماشین جدا بیای .
مهرداد : اوکی پس بزن بریم .
آخی بچه از منم ذوقش بیشتره .
با پارمیس به سمت ماشینا رفتیم و طبق توافق قبلی مهرداد با فاصله از من داشت میومد .
جاده شلوغ بود و نمیشد سرعت رفت .
به سمت آدرسی که آیدا اس زده بود رفتم که رو به روی یه مغازه آیدا رو دیدم .
ماشین رو پارک کردم و رفتم سمت آیدا : وای دختر اینجا رو محشره .
آیدا : پس چی فک کردی من تو رو جای بد میارم .
من : خوب حالا هندونه نزار زیر بغلت .
آیدا : تنها کاریه که توش حرفه ایم .
من : مشخصه کاملا .
رفتیم سمت مغازه کل مغازه رو از نظر گذروندم از وسایل پزشکی گرفته تا پلیسی همه رو داشت . با ذوق رفتم سمت دستبند مجرما و دو تا ازش ورداشتم چه باحال بود با کلیدش خیلی بهم میومدن به پای هم پیر شن . دو تا هم کُلت ورداشتم و وسایل دزدی از همه نمونه .
بعدم رفتم سمت لباساش . یه لباس پلیسی سرگرد واسه خودم ورداشتم و یه لباس دزدی که یه لباس جذب سر تا سر مشکی بود و یه لباس دیگه روش داشت با کلاه مخصوص . همه رو برداشتم با تمام ذوق رفتم سمت فروشنده تا حساب کنه آیدا اینا هم ورداشته بودن . بعد از حساب کردن با ذوقی که فروکش نمی شد رو به برو بچ گفتم : برو بچ موافقین ناهار مهمون من بهترین رستوران تهران .
پارمیس : چی شده تو دست و دلباز شدی ؟
من : بودم منتها چشم بصیرت می خواست .
آیدا : راس می گی بچم بزن بریم که روده ها در حال جنگ جهانی سومن .
من : بزار به چهارم کشیده شه خوب .
خندید و با یه چشم غره به سمت ماشین من رفتیم آیدا هم با آژانس اومده بود . رفتیم سمت یه رستوران معروف که غذاهای ایتالیایی داشت .
رفتیم سمت یه میز دنج که رو به روی یه آکواریوم بزرگ بود با ماهی های خوشگل . منو رو ورداشتم و یه بیستکا الا فیورینتنا سفارش دادم .
پارمیس هم اسپاگتی سفارش داد . آیدا هم مثل من .
غذا رو سفارش دادیم و با ذوق درباره وسایلمون حرف زدیم .
بعد از اینکه غذا رو خوردیم با رای بچه ها رفتیم
بعد از اینکه به خونه رسیدیم یه راست رفتم تو اتاقم و خوابیدم .
از خواب که بیدار شدم یه ربع به ۱۰ بود پس یه دوش گرفتم و رفتم پایین . خونه سوت و کور بود دلیلشم نمی دونستم حتما باز رفتن جایی . یه قهوه واسه خودم درست کردم با کیک شکلاتی که مونده بود خوردم حس خوردن صبحانه نبود بعدم رفتم رو مبل لم دادم تا تلویزیون ببینم . وااای این فیلمه با ذوق صداش رو بلند کردم و یه جیغ از خوشحالی کشیدم کی باورش می شد اول صبح همچین فیلمی پخش شه . با ذوق در حال تماشای فیلم بودم که با صدای یه چیزی تا خود لایه ی اوزون رو رفتم . با حرص برگشتم عقب که پارمیس خله رو دیدم .
پارمیس با ذوق : سلام دریا خله .
نگا نگا دیگ به دیگ می گه روت سیاه . یه نگاه عصبی انداختم و تلفن رو دادم دستش .
پارمیس : خوب ؟
من : خوب که خوب وردار زنگ بزن تیمارستان به پذیرش اطلاع بده بیان ببرنت مثل اینکه از وقت قرصات گذشته .
کوسن مبل رو پرت کرد و گفت مرض درد عوضی واسه من صفت نسبت می ده .
من با یه نگاه عاقل اندر سهیفانه : نوچ نوچ ببین جامعه به کجا کشیده شده که دیوونه ها هم مثل آدم رفتار می کنن خدایا مریضانت رو شفای عاجل عطا کن .
پارمیس : گمشو منو بگو اومدم اینو اول صبحی سوپرایز کنم .
رادارم فعال شد و گفتم : نه بابا جون من بنال بینم این سوپرایزت اول صبحی می چسبه یا نه .
پارمیس : می چسبه چه جورم .
من : خاک تو اون سر الدنگت بنال بینم چی هست .
پارمیس : می خوام ببرمت یه جایی .
من : کجا ؟
پارمیس : یه ماه دیگه دانشگاها شروع میشه پس از الان باید واسه تنبیه معلما آماده باشیم غیر اینه ؟
من : خوب
پارمیس : خدب به جمالت اینا حرفای آیدا بود قراره من ببرمت همونجایی که اون هست .
من : جون من ؟
پارمیس : آره به جون عمت
من: سه سوته آمادم .
پارمیس : اوکی .
با دو پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم و خودمو به اتاق رسوندم .
که یهو بادیگارد مشنگم جلوم سبز شد یه لبخند هول هولکی زدم و رفتم تو اتاق کمد و باز کردم و مانتو یاسیم رو با کمربند طلایی و کیف و وفش سفید و جین سفید پوشیدم با یه شال یاسی سفید . بعدم با زدن یه برق لب از پله ها سر خوردم و رفتم پایین .
من : بزن بریم .
با ابرو اشاره به مهرداد (همون بادیگارده زد )
من : حله .
رفتم سمت مهرداد که داشت نگام می کرد .
من : آقا مهرداد میشه من و پارمیس یه چن ساعت بریم بیرون . جای دوری نمی ریم فقط یه خورده دور می زنیم تو جاده ها .
لفظ قلم حرف زدنم تو حلقت پارمیس .
پارمیس : بابا لفظ قلم .
من : خفه شو .
چشام رو نهایت مظلوم کردم و گفتم : میشه ؟
مهرداد : به یه شرط .
بادم خوابید و گفتم : چی بگو ؟
مهرداد : منم باید باهاتون بیام .
من : چییی امکان نداره .
مهرداد : پس منتفیه .
من : قبوله ولی با یه شرط باید دور از ما با یه ماشین جدا بیای .
مهرداد : اوکی پس بزن بریم .
آخی بچه از منم ذوقش بیشتره .
با پارمیس به سمت ماشینا رفتیم و طبق توافق قبلی مهرداد با فاصله از من داشت میومد .
جاده شلوغ بود و نمیشد سرعت رفت .
به سمت آدرسی که آیدا اس زده بود رفتم که رو به روی یه مغازه آیدا رو دیدم .
ماشین رو پارک کردم و رفتم سمت آیدا : وای دختر اینجا رو محشره .
آیدا : پس چی فک کردی من تو رو جای بد میارم .
من : خوب حالا هندونه نزار زیر بغلت .
آیدا : تنها کاریه که توش حرفه ایم .
من : مشخصه کاملا .
رفتیم سمت مغازه کل مغازه رو از نظر گذروندم از وسایل پزشکی گرفته تا پلیسی همه رو داشت . با ذوق رفتم سمت دستبند مجرما و دو تا ازش ورداشتم چه باحال بود با کلیدش خیلی بهم میومدن به پای هم پیر شن . دو تا هم کُلت ورداشتم و وسایل دزدی از همه نمونه .
بعدم رفتم سمت لباساش . یه لباس پلیسی سرگرد واسه خودم ورداشتم و یه لباس دزدی که یه لباس جذب سر تا سر مشکی بود و یه لباس دیگه روش داشت با کلاه مخصوص . همه رو برداشتم با تمام ذوق رفتم سمت فروشنده تا حساب کنه آیدا اینا هم ورداشته بودن . بعد از حساب کردن با ذوقی که فروکش نمی شد رو به برو بچ گفتم : برو بچ موافقین ناهار مهمون من بهترین رستوران تهران .
پارمیس : چی شده تو دست و دلباز شدی ؟
من : بودم منتها چشم بصیرت می خواست .
آیدا : راس می گی بچم بزن بریم که روده ها در حال جنگ جهانی سومن .
من : بزار به چهارم کشیده شه خوب .
خندید و با یه چشم غره به سمت ماشین من رفتیم آیدا هم با آژانس اومده بود . رفتیم سمت یه رستوران معروف که غذاهای ایتالیایی داشت .
رفتیم سمت یه میز دنج که رو به روی یه آکواریوم بزرگ بود با ماهی های خوشگل . منو رو ورداشتم و یه بیستکا الا فیورینتنا سفارش دادم .
پارمیس هم اسپاگتی سفارش داد . آیدا هم مثل من .
غذا رو سفارش دادیم و با ذوق درباره وسایلمون حرف زدیم .
بعد از اینکه غذا رو خوردیم با رای بچه ها رفتیم
۲۰۹.۴k
۱۷ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.