❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part56
دست گرم یونگی رو سرم نشست و موهامو نوازش کرد: زمان خیلی بدی سروکلت پیدا شد یاقوت کبود، ما تو شرایط خیلی بدی هستیم و عطش سیترا به تلافی کردن قطعا همه رو به باد میده!
سرم رو اوردم بالا و از لای پرده ی اشک به چهره جذابش نگاه کردم: و با اینکه میدونی احتمالا میمیری، کنارش وایسادی؟
لبخند کجی زد: این خاصیت آلفاجمه...مثل یه آهنربا، براده های آهن رو به به خودش جذب میکنه، هیچ کدوم از ماها حاضر نیستیم اونو ترک کنیم!
تو دلم اعتراف کردم منم حاضر نیستم حتی با اینکه همش سه ماهه میشناسمش!
کمی تو سکوت و نوازش دست یونگی رو موهام گذشت.
خستگی ها، بی خوابی ها و فشار های اخیر به همراه نوازش دلپذیر موهام منو دعوت به یه خواب چند ساعته میکردن، اما کار های مهم تری داشتیم!
ـــ اون شب که آیو رو بوسیدم تو بودی که ما رو دید میزدی درسته؟
بدنم منجمد شد! هرچند لحن بم و جذابش عصبی به نظر نمیرسید، اما اخرین باری که یونگی رو عصبی کردم کلیه ام رو از دست دادم!
من: من...منـ... من نمیخاستم دید بزنم، من اومده بودم آب بخورم...اتفاقی...آه خدای من متاسفم!
سرم رو بلند کردم: متاسفم یونگیا، ولی من به کسی نگفتم قسم میخورم!
کمی نگاهم کرد و بعد خندید!
هارتم برای خنده لثه ای و جذابش آب شد! وقتی خندش انقدر جذاب بود، چرا انقدر کم میخندید؟!
یونگی: مثل کسایی شدی که مچشون رو موقع قاپیدن نون خشک از بچه گدا گرفتن!
با تحلیل حرفش خندم گرفت: یاااا من که گفتم متاسفم!
یونگی سرش رو تکون داد: اینو نپرسیدم که بگی متاسفی، خاستم بدونی من عاشق ایو ام و به هیچ دختری تعرض نمیکنم.
لبم رو گاز گرفتم: آلفاجم چیزی گفته؟!
شاکی نگاهم کرد: تو که گفتی به کسی نگفتی!
سرم رو تکون دادم: من نگفتم خودش از تو دوربین دید!
پوفی کشید: عجیبه که بازخاستم نکرده!
من: وایسا ببینم اگه آلفاجم چیزی بهت نگفته، از کجا فهمیدی من بودم که داشتم نگاهتون میکردم؟
پوکر نگاهم کرد: من یه قاتل، یه دزد و یه قاچاقچی حرفه ای ام، مگه میشه نفهمم یه توله گرگ ناشی منو زیر نظر داره؟!
دهنم رو کج کردم: حق دارن بهت میگن ببر، همه چی رو زیر نظر داری!
لبخند محوی زد: ولی متاسفانه ببرها با گرگ ها جفت نمیشن!
به چشمای غمگینش نگاه کردم: آیو عاشقته فقط نمیخاد تسلیم بشه.
تلخ گفت: فکر نمیکنم، اون از من متنفره!
... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part56
دست گرم یونگی رو سرم نشست و موهامو نوازش کرد: زمان خیلی بدی سروکلت پیدا شد یاقوت کبود، ما تو شرایط خیلی بدی هستیم و عطش سیترا به تلافی کردن قطعا همه رو به باد میده!
سرم رو اوردم بالا و از لای پرده ی اشک به چهره جذابش نگاه کردم: و با اینکه میدونی احتمالا میمیری، کنارش وایسادی؟
لبخند کجی زد: این خاصیت آلفاجمه...مثل یه آهنربا، براده های آهن رو به به خودش جذب میکنه، هیچ کدوم از ماها حاضر نیستیم اونو ترک کنیم!
تو دلم اعتراف کردم منم حاضر نیستم حتی با اینکه همش سه ماهه میشناسمش!
کمی تو سکوت و نوازش دست یونگی رو موهام گذشت.
خستگی ها، بی خوابی ها و فشار های اخیر به همراه نوازش دلپذیر موهام منو دعوت به یه خواب چند ساعته میکردن، اما کار های مهم تری داشتیم!
ـــ اون شب که آیو رو بوسیدم تو بودی که ما رو دید میزدی درسته؟
بدنم منجمد شد! هرچند لحن بم و جذابش عصبی به نظر نمیرسید، اما اخرین باری که یونگی رو عصبی کردم کلیه ام رو از دست دادم!
من: من...منـ... من نمیخاستم دید بزنم، من اومده بودم آب بخورم...اتفاقی...آه خدای من متاسفم!
سرم رو بلند کردم: متاسفم یونگیا، ولی من به کسی نگفتم قسم میخورم!
کمی نگاهم کرد و بعد خندید!
هارتم برای خنده لثه ای و جذابش آب شد! وقتی خندش انقدر جذاب بود، چرا انقدر کم میخندید؟!
یونگی: مثل کسایی شدی که مچشون رو موقع قاپیدن نون خشک از بچه گدا گرفتن!
با تحلیل حرفش خندم گرفت: یاااا من که گفتم متاسفم!
یونگی سرش رو تکون داد: اینو نپرسیدم که بگی متاسفی، خاستم بدونی من عاشق ایو ام و به هیچ دختری تعرض نمیکنم.
لبم رو گاز گرفتم: آلفاجم چیزی گفته؟!
شاکی نگاهم کرد: تو که گفتی به کسی نگفتی!
سرم رو تکون دادم: من نگفتم خودش از تو دوربین دید!
پوفی کشید: عجیبه که بازخاستم نکرده!
من: وایسا ببینم اگه آلفاجم چیزی بهت نگفته، از کجا فهمیدی من بودم که داشتم نگاهتون میکردم؟
پوکر نگاهم کرد: من یه قاتل، یه دزد و یه قاچاقچی حرفه ای ام، مگه میشه نفهمم یه توله گرگ ناشی منو زیر نظر داره؟!
دهنم رو کج کردم: حق دارن بهت میگن ببر، همه چی رو زیر نظر داری!
لبخند محوی زد: ولی متاسفانه ببرها با گرگ ها جفت نمیشن!
به چشمای غمگینش نگاه کردم: آیو عاشقته فقط نمیخاد تسلیم بشه.
تلخ گفت: فکر نمیکنم، اون از من متنفره!
... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.