و برد پایین و گفت
و برد پایین و گفت
ارسلان: من از این به بعد مراقب دیانا هستم گرفتید؟
بچه ها: بلهههه
دیانا: چرا تو باید مراقب من باشی مگه خودم چلاقم
ارسلان چسبوندم به دیوار و گفت
ارسلان: نیستی؟ خوشگله!
دیانا: امممم میشه بری کنار
ارسلان: رفتم کنار بفرما
دیانا: نیکا دیگه وقتشه من برم خونمون خیلی موندم اینجا
ارسلان: آره منم میرم عمارت خودمون
بچه ها: آره ما هم میریم
نیکا: اوکی هر جور راحتین ولی هر وقت دوست داشتین بیاین
بچه ها: حتماااا
ارسلان: دیانا میشه یه لحظه بیای بالا؟
دیانا:ب باش الان میام
ارسلان: من رفتم دیانا چند مین بعد من اومد
دیانا: خب جانم بگو
ارسلان: اگه ازت بخوام بیای عمارت من قبول میکنی؟
دیانا: اممممم خب..... نمیدونم
ارسلان: باش هر وقت خواستی جوابمو بده
دیانا: ارسلان
ارسلان: جونم.. عه چیز یعنی بله
دیانا: امممم باشه میام
ارسلان: مرسی که قبول کردی
دیانا: خواهش میکنم 😍
ارسلان: اوکی خب وسایلاتو جمع کن بیا پایین
دیانا: اوکی
وسایلامو جمع کردم از بچه ها خدافظی کردم و رفتم. ارسلان برام بوق زد که برم سوار شم رفتم سوار شدم و دیانا: میشه یه آهنگ بزاری
ارسلان: بله. آهنگ و گذاشتم
بچه محلای من، بچه محلای من، میرسیم به هم تو مرحله ی بعد
بچه محلای من، بچه محلای من، میرسیم به هم تو مرحله بعد
گم کردمت رو مبل ۹ صبح چقدر حرف بزا گفتن داشتیم
دست نمیزدم بهت روی کوک تا موقعی که خودت خواستی
منکه همش فقط اشتباه ولی هر دفعه بازم بخشیدی
بودی برام یه روحی که رام نمیشد هیچوقت پای وحشی
تو چی دیدی تو من که من ندیدم خودم
وقتی که با توام من یه اژدهام
دیانا: منو ارسلان با آهنگ بلند میخوندیم بعد از ۱۰ مین رسیدیم عمارتشون ارسلان وسایلمو آورد وقتی که درو باز کرد......
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
ارسلان: من از این به بعد مراقب دیانا هستم گرفتید؟
بچه ها: بلهههه
دیانا: چرا تو باید مراقب من باشی مگه خودم چلاقم
ارسلان چسبوندم به دیوار و گفت
ارسلان: نیستی؟ خوشگله!
دیانا: امممم میشه بری کنار
ارسلان: رفتم کنار بفرما
دیانا: نیکا دیگه وقتشه من برم خونمون خیلی موندم اینجا
ارسلان: آره منم میرم عمارت خودمون
بچه ها: آره ما هم میریم
نیکا: اوکی هر جور راحتین ولی هر وقت دوست داشتین بیاین
بچه ها: حتماااا
ارسلان: دیانا میشه یه لحظه بیای بالا؟
دیانا:ب باش الان میام
ارسلان: من رفتم دیانا چند مین بعد من اومد
دیانا: خب جانم بگو
ارسلان: اگه ازت بخوام بیای عمارت من قبول میکنی؟
دیانا: اممممم خب..... نمیدونم
ارسلان: باش هر وقت خواستی جوابمو بده
دیانا: ارسلان
ارسلان: جونم.. عه چیز یعنی بله
دیانا: امممم باشه میام
ارسلان: مرسی که قبول کردی
دیانا: خواهش میکنم 😍
ارسلان: اوکی خب وسایلاتو جمع کن بیا پایین
دیانا: اوکی
وسایلامو جمع کردم از بچه ها خدافظی کردم و رفتم. ارسلان برام بوق زد که برم سوار شم رفتم سوار شدم و دیانا: میشه یه آهنگ بزاری
ارسلان: بله. آهنگ و گذاشتم
بچه محلای من، بچه محلای من، میرسیم به هم تو مرحله ی بعد
بچه محلای من، بچه محلای من، میرسیم به هم تو مرحله بعد
گم کردمت رو مبل ۹ صبح چقدر حرف بزا گفتن داشتیم
دست نمیزدم بهت روی کوک تا موقعی که خودت خواستی
منکه همش فقط اشتباه ولی هر دفعه بازم بخشیدی
بودی برام یه روحی که رام نمیشد هیچوقت پای وحشی
تو چی دیدی تو من که من ندیدم خودم
وقتی که با توام من یه اژدهام
دیانا: منو ارسلان با آهنگ بلند میخوندیم بعد از ۱۰ مین رسیدیم عمارتشون ارسلان وسایلمو آورد وقتی که درو باز کرد......
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
۶.۲k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.