دیانا: باز کرد من دهنم باز مونده بود چقد اینجا خوشگلههههه
دیانا: باز کرد من دهنم باز مونده بود چقد اینجا خوشگلههههه و بزرگگگ انگار قصره
ارسلان: دوسش داری؟
دیانا: شوخی میکنی؟ عاشقشمممممممممم😍
ارسلان: خوبه بیا اتاقت رو نشونت بدم
دیانا: باشه
رفتیم بالا یه اتاق بزرگ بود با تم سفید و بنفش یه میز آرایشی و تخت دونفره و کمد پر از لباس داشت خیلی خوشگلللللل بود انگار داشتم خواب میدیدم
ارسلان: اینم اتاقه تو خوشگله!؟
دیانا: عالیههههههههه
مرسی کاشی جونم 😍
ارسلان: خواهش میکنم 😀
حالا آماده شو میخوایم با بچه ها بریم شهر بازی
دیانا: واییییییی آخ جونننن
ارسلان: زنگ زدم امیر (ر)
(مکالمه)
ارسلان: الو امیر
امیر: جانم داداش
ارسلان: کجایی؟ میگم دیگه منو دیانا با ماشین شما میایم دیگه من ماشینو نیارم
امیر: باش داداش ۱۰ مین دیگه دم دریم
ارسلان: حله داداش خدافظ
امیر: خدافظ
دیانا: ارسلان چیشد کی میان؟
ارسلان: ۱۰ مین دیگه میرسن
دیانا: اوکی، یه چیزی ازت بخوام برام میاری؟
ارسلان: چی؟
دیانا: دلم پاستیل میخواد 👈🏻👉🏻🥺
ارسلان دستمو کشید برد تو آشپز خونه در یه کابینت رو باز کرد انقدر که پر بود از خوراکی نصف چیزا ریختن
ارسلان: بیا هر چی میخوای بردار
دیانا: گفتم یه پاستیل. ولیییییی اینا همش مال کیه 🙃
ارسلان: مال تو
دیانا: وایییییی مرسی
ارسلان: عه امیر داره زنگ میزنه فک کنم دم دره بریم
دیانا: باشه بریم
سلاممممم
نیکا: سلام عشقم
امیر: سلام ستون
ارسلان: به داداش امیر خب حرکت کن بریم
دیانا: داشتیم میرفتیم بعد از چند دقیقه امیر ترمز کرد و یه ماشین هم جلوش ترمز کرد فک کنم ۲سانت فاصله مونده بود که بخورن به هم یهو یه پسره از ماشین جلویی پیاده شد نهههههه این اینجا چیکار میکنه!!!!؟؟
نیکا: واییی حوصله این یکو ندارم
امیر: اه همینو کم داشتیم
ارسلان: باز این عن اومد
یارو زد به شیشه و........
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
ارسلان: دوسش داری؟
دیانا: شوخی میکنی؟ عاشقشمممممممممم😍
ارسلان: خوبه بیا اتاقت رو نشونت بدم
دیانا: باشه
رفتیم بالا یه اتاق بزرگ بود با تم سفید و بنفش یه میز آرایشی و تخت دونفره و کمد پر از لباس داشت خیلی خوشگلللللل بود انگار داشتم خواب میدیدم
ارسلان: اینم اتاقه تو خوشگله!؟
دیانا: عالیههههههههه
مرسی کاشی جونم 😍
ارسلان: خواهش میکنم 😀
حالا آماده شو میخوایم با بچه ها بریم شهر بازی
دیانا: واییییییی آخ جونننن
ارسلان: زنگ زدم امیر (ر)
(مکالمه)
ارسلان: الو امیر
امیر: جانم داداش
ارسلان: کجایی؟ میگم دیگه منو دیانا با ماشین شما میایم دیگه من ماشینو نیارم
امیر: باش داداش ۱۰ مین دیگه دم دریم
ارسلان: حله داداش خدافظ
امیر: خدافظ
دیانا: ارسلان چیشد کی میان؟
ارسلان: ۱۰ مین دیگه میرسن
دیانا: اوکی، یه چیزی ازت بخوام برام میاری؟
ارسلان: چی؟
دیانا: دلم پاستیل میخواد 👈🏻👉🏻🥺
ارسلان دستمو کشید برد تو آشپز خونه در یه کابینت رو باز کرد انقدر که پر بود از خوراکی نصف چیزا ریختن
ارسلان: بیا هر چی میخوای بردار
دیانا: گفتم یه پاستیل. ولیییییی اینا همش مال کیه 🙃
ارسلان: مال تو
دیانا: وایییییی مرسی
ارسلان: عه امیر داره زنگ میزنه فک کنم دم دره بریم
دیانا: باشه بریم
سلاممممم
نیکا: سلام عشقم
امیر: سلام ستون
ارسلان: به داداش امیر خب حرکت کن بریم
دیانا: داشتیم میرفتیم بعد از چند دقیقه امیر ترمز کرد و یه ماشین هم جلوش ترمز کرد فک کنم ۲سانت فاصله مونده بود که بخورن به هم یهو یه پسره از ماشین جلویی پیاده شد نهههههه این اینجا چیکار میکنه!!!!؟؟
نیکا: واییی حوصله این یکو ندارم
امیر: اه همینو کم داشتیم
ارسلان: باز این عن اومد
یارو زد به شیشه و........
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
۱۰.۴k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.