و گفت
و گفت
ارسلان: این یارو کی بود ها!؟!!
دیانا: ارسلان چته مگه باید همچی زندگیمو بگم ها؟
ارسلان: دیانا یا همین الان میگی این یارو کی بود یا دیگه هیچوقت باهات کاری ندارم
دیانا: کاری باهام نداشته باش به درک درو باز کن میخوام برم پیش بچه ها
ارسلان: اوکی برو بیا باز کردم ولی دیگه اینجا اتاق منه تو حق نداری بیای اینجا اگر هم اومدی باید رو زمین بخوابی
دیانا: ایششش برو بابا
دیانا: چرا ارسلان اینجوری کرد اه دیانا چرا اینجوری حرف زدی باهاش خوب بهش میگفتی میمردی اگه بگی الان من شب کجا بخوابم هوففففف
ارسلان: چرا انقدر سر دیانا غیرتی شدم اه ولش کن میرم بیرون شاید یکم آروم بشم
دیانا: ارسلان اومد بیرون گفتم: کجا میری ارسلان؟
ارسلان: مگه باید به شما جواب پس بدم خانم رحیمی؟!
دیانا: چی؟ خانم رحیمی! اه نه برو
ارسلان: خیلی ممنون منتظر اجازه شما بودم
دیانا: اه بیشعور
ارسلان: از خونه زدم بیرون داشتم قدم میزدم که بعد از ۱۰ مین امیر (روز) زنگ زد جواب دادم: بله داداش؟
امیر: ستون کجایی بیا خونه
ارسلان: چرا چیزی شده؟
امیر: نه بیا خونه میگم اگه میدونی همون بیرون بمون شب
ارسلان: نه داداش الان میام
امیر: اوکی داداش
ارسلان: قط کردم و راه افتادم سمت خونه بعد از ۵ مین رسیدم
دیانا:ارسلان اومد و حتی نگاهمم نکرد رفت تو اتاق منم بعد از ۲ مین رفتم و
ارسلان:چرا اومدی اینجا خانم رحیمی؟
دیانا: ارسلان بس کن تروخدا
ارسلان: ببخشید خانم رحیمی لطفا آقای کاشی صدام کنید ممنون میشم
دیانا: ارسلان مشکلت اینه که من بهت نگفتم باشه بیا بشین بهت میگم
ارسلان: گوش میدم
دیانا: خب ببین شایان رل قبلی منه شایان منو تو کافه دیده بود ازش خوشم اومد گفت بیا رل بزنیم منه ساده هم قبول کردم شایان وایب خوبی بهم میداد خیلی دوسش داشتم خیلی زیاد بعد از ۲ ماه شایانو با یه دختره تو کافه دیدم هیچی نگفتم بعد از چند روز اومدم خونمون دیدم شایان با یه دختره داره رابطه برقرار میکنه دیگه از اون روز به بعد شایانو ندیدم تا الان الان هم ازش متنفرم، متنفررررررر
ارسلان: اگه یه بار دیگه اذیتت کرد بهم بگو باشه؟
دیانا: چشم قربان (با لحن بچگونه)
ارسلان دستمو گرفت برد پایین و.......
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
ارسلان: این یارو کی بود ها!؟!!
دیانا: ارسلان چته مگه باید همچی زندگیمو بگم ها؟
ارسلان: دیانا یا همین الان میگی این یارو کی بود یا دیگه هیچوقت باهات کاری ندارم
دیانا: کاری باهام نداشته باش به درک درو باز کن میخوام برم پیش بچه ها
ارسلان: اوکی برو بیا باز کردم ولی دیگه اینجا اتاق منه تو حق نداری بیای اینجا اگر هم اومدی باید رو زمین بخوابی
دیانا: ایششش برو بابا
دیانا: چرا ارسلان اینجوری کرد اه دیانا چرا اینجوری حرف زدی باهاش خوب بهش میگفتی میمردی اگه بگی الان من شب کجا بخوابم هوففففف
ارسلان: چرا انقدر سر دیانا غیرتی شدم اه ولش کن میرم بیرون شاید یکم آروم بشم
دیانا: ارسلان اومد بیرون گفتم: کجا میری ارسلان؟
ارسلان: مگه باید به شما جواب پس بدم خانم رحیمی؟!
دیانا: چی؟ خانم رحیمی! اه نه برو
ارسلان: خیلی ممنون منتظر اجازه شما بودم
دیانا: اه بیشعور
ارسلان: از خونه زدم بیرون داشتم قدم میزدم که بعد از ۱۰ مین امیر (روز) زنگ زد جواب دادم: بله داداش؟
امیر: ستون کجایی بیا خونه
ارسلان: چرا چیزی شده؟
امیر: نه بیا خونه میگم اگه میدونی همون بیرون بمون شب
ارسلان: نه داداش الان میام
امیر: اوکی داداش
ارسلان: قط کردم و راه افتادم سمت خونه بعد از ۵ مین رسیدم
دیانا:ارسلان اومد و حتی نگاهمم نکرد رفت تو اتاق منم بعد از ۲ مین رفتم و
ارسلان:چرا اومدی اینجا خانم رحیمی؟
دیانا: ارسلان بس کن تروخدا
ارسلان: ببخشید خانم رحیمی لطفا آقای کاشی صدام کنید ممنون میشم
دیانا: ارسلان مشکلت اینه که من بهت نگفتم باشه بیا بشین بهت میگم
ارسلان: گوش میدم
دیانا: خب ببین شایان رل قبلی منه شایان منو تو کافه دیده بود ازش خوشم اومد گفت بیا رل بزنیم منه ساده هم قبول کردم شایان وایب خوبی بهم میداد خیلی دوسش داشتم خیلی زیاد بعد از ۲ ماه شایانو با یه دختره تو کافه دیدم هیچی نگفتم بعد از چند روز اومدم خونمون دیدم شایان با یه دختره داره رابطه برقرار میکنه دیگه از اون روز به بعد شایانو ندیدم تا الان الان هم ازش متنفرم، متنفررررررر
ارسلان: اگه یه بار دیگه اذیتت کرد بهم بگو باشه؟
دیانا: چشم قربان (با لحن بچگونه)
ارسلان دستمو گرفت برد پایین و.......
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
۱۳.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.