cold Mafia (P14)
cold Mafia (P14)
شوگا و تهیونگ : جونگکوک*تعجب*
زبان کوک :
صدای شوگا تهیونگ شنیدم از ا.ت جدا شدم دیدم اونا با دهن باز شوکه شدن
کوک : شما اینجا چه غلطی میکنید
تهیونگ : پس ا.ت رو عاشق خودت کردی
کوک سمت ا.ت برمیگرده میبینه از خجالت سرخ شده نزدیکش میشه*
کوک : هی ببینم خجالت کشیدی اینطور سرخ شدی*پوزخند*
تهیونگ نگاه بدی رو کوک داره*
به کوک میگه : میشه از اینجا بریم
کوک : اه چرا که نه پاشو بریم
داشتن میرفتن دیدن شوگا هنوز وایساده
کوک : شوگا...شوگا..شوگاااا
شوگا : ت...تو..واقعا..عاشق شدی*شوکه*
کوک : باید از تو اجازه بگیرم مگه؟
کوک : ا.ت بریم
عمارت ویو :
از زبان ا.ت :
عمارت رسیدیم میخواستم برم اتاقم که کوک دستم کشوند سمت خودش ل*بش گذاشت رو ل*بم داشت میمکید فهمیدم که خدمتکارا و اجوما دارن بهمون زل میزنم سریع تقلا کردم رفتم اتاقم
کوک : *پوزخند* سرش برمیگرده سمت خدمتکارا*
کوک : به چی زل زده بودید
خدمتکار : ببخشید ارباب*سعی میکرد نخنده*
کوک : به چی میخندی*جدی،سرد*
خدمتکار : ن...ن..نه ..چ.چ.چیزه
کوک : دفعه بعدی این کارا دوباره تکرار دادید گلوله رو مغزتون خالی میکنم*عربده،داد*
از زبان ا.ت :
امروز خجالت آور ترین روز زندگیم بود چرا من بعد از اون اونو بوسیدم یعنی عاشقشم تازه تهیونگ شوگا هم بود (جونگکوک ا.ت رو با همکاراش آشنا کرد)تقریبا شب شده بود ساعت 48 : 2 شب بود خوابم اصلا نمیبرد بلند شدم رفتم آب بخورم وقتی رفتم بالا میخواستم برم اتاقم چشمم افتاد به اتاق جونگ کوک نزدیک اتاقش شدم با استرس دستگیره در باز کردم خداشکر خواب بود به سمتش آروم رفتم نزدیکش شدم دیدم مثل خرگوش کوچولو ها خوابیده بود با دستام به چهره جذابش لمس میکردم که... ادامهداره
شوگا و تهیونگ : جونگکوک*تعجب*
زبان کوک :
صدای شوگا تهیونگ شنیدم از ا.ت جدا شدم دیدم اونا با دهن باز شوکه شدن
کوک : شما اینجا چه غلطی میکنید
تهیونگ : پس ا.ت رو عاشق خودت کردی
کوک سمت ا.ت برمیگرده میبینه از خجالت سرخ شده نزدیکش میشه*
کوک : هی ببینم خجالت کشیدی اینطور سرخ شدی*پوزخند*
تهیونگ نگاه بدی رو کوک داره*
به کوک میگه : میشه از اینجا بریم
کوک : اه چرا که نه پاشو بریم
داشتن میرفتن دیدن شوگا هنوز وایساده
کوک : شوگا...شوگا..شوگاااا
شوگا : ت...تو..واقعا..عاشق شدی*شوکه*
کوک : باید از تو اجازه بگیرم مگه؟
کوک : ا.ت بریم
عمارت ویو :
از زبان ا.ت :
عمارت رسیدیم میخواستم برم اتاقم که کوک دستم کشوند سمت خودش ل*بش گذاشت رو ل*بم داشت میمکید فهمیدم که خدمتکارا و اجوما دارن بهمون زل میزنم سریع تقلا کردم رفتم اتاقم
کوک : *پوزخند* سرش برمیگرده سمت خدمتکارا*
کوک : به چی زل زده بودید
خدمتکار : ببخشید ارباب*سعی میکرد نخنده*
کوک : به چی میخندی*جدی،سرد*
خدمتکار : ن...ن..نه ..چ.چ.چیزه
کوک : دفعه بعدی این کارا دوباره تکرار دادید گلوله رو مغزتون خالی میکنم*عربده،داد*
از زبان ا.ت :
امروز خجالت آور ترین روز زندگیم بود چرا من بعد از اون اونو بوسیدم یعنی عاشقشم تازه تهیونگ شوگا هم بود (جونگکوک ا.ت رو با همکاراش آشنا کرد)تقریبا شب شده بود ساعت 48 : 2 شب بود خوابم اصلا نمیبرد بلند شدم رفتم آب بخورم وقتی رفتم بالا میخواستم برم اتاقم چشمم افتاد به اتاق جونگ کوک نزدیک اتاقش شدم با استرس دستگیره در باز کردم خداشکر خواب بود به سمتش آروم رفتم نزدیکش شدم دیدم مثل خرگوش کوچولو ها خوابیده بود با دستام به چهره جذابش لمس میکردم که... ادامهداره
۱۳.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.