خان زاده پارت111
#خان_زاده #پارت111
وارد که شد بلند شدم و سلامی کردم.نگاه به صورتم انداخت و گفت
_بیا اتاق من!
سر تکون دادم و لیست قرارهای امروزو برداشتم و پشت سرش وارد اتاق شدم و درو بستم.
پرونده رو روی میزش گذاشتم و گفتم
_امری با من داشتید؟
سر تکون داد و گفت
_ یه مدرسه ی خصوصی نزدیک همین جا ثبت نامت کردم.از فردا برو اینجا.
اخمی کردم و گفتم
_من از مدرسم راضیم.
پشت میزش نشست و گفت
_خوشم نمیاد هر چی میگم یه حرفی روش بیاری.
_منم خوشم نمیاد شما برای من تصمیم بگیرید.ترجیح میدم حقوقمو صرف کارای مهم تری کنم!
کلافه نفس کشید و گفت
_خیله خوب... به هر حال من ثبت نامت کردم فکر کردم برات مهم باشه هر روز یک ساعت تاخیر نکنی به خاطر راه دورت.
_پول تاخیر هامو از روی حقوقم کم کنید با اجازتون...
خواستم برم که صدام زد.برگشتم و منتظر نگاهش کردم که اشاره به آرایش صورتم کرد و گفت
_توی شرکت هم با این شکل و شمایل نچرخ!
خونم به جوش اومد..به سمتش رفتم و روبه روی میزش ایستادم.
خم شدم و کاغذی برداشتم و روش با خودکارش تند نوشتم و امضا کردم..
با خونسردی نگاهم میکرد که کاغذ رو به سمتش گرفتم. با همون لحن خونسردش گفت
_این چیه؟
با تمام حرص و خشمم غریدم:
_استعفا نامه.
برگه رو از دستم گرفت و بدون خوندن پارش کرد و گفت
_استعفاتو قبول نمیکنم.
سر تکون دادم و بی پروا گفتم
_به جهنم... میرم...
صداش متوقفم کرد
_اوکی برو ولی خسارت شرکت رو کی میدی؟
برگشتم و عصبی گفتم
_بس کن. منو آوردی اینجا شکنجم کنی؟ تو این دو هفته راه میری و به من گیر میدی. اگه خانومای شرکت و کنار هم ردیف کنی میبینی که آرایش من از همه کمتره... ببخشید اهورا خان... ولی من دیگه نیستم!
بلند شد و با تحکم گفت
_تو هیچ جا نمیری و در ضمن من کی به تو گیر دادم؟اگه هم تذکری دادم برای بهتر شدن کار خودته...تذکریه که به همه میدم. فکر میکنی بری کلفتی نازت میکنن تا کار کنی؟
نفس عمیقی کشیدم تا آروم باشم. فقط به خاطر حقوق این کار... فقط...
سر تکون دادم و گفتم
_باشه...اجازه ی مرخصی میدید؟
_نه...
نگاهش کردم تا زودتر بناله... نزدیکم اومد و بعد از کاوش کردن توی صورتم پرسید
_حالت چطوره؟
🍁 🍁 🍁 🍁
وارد که شد بلند شدم و سلامی کردم.نگاه به صورتم انداخت و گفت
_بیا اتاق من!
سر تکون دادم و لیست قرارهای امروزو برداشتم و پشت سرش وارد اتاق شدم و درو بستم.
پرونده رو روی میزش گذاشتم و گفتم
_امری با من داشتید؟
سر تکون داد و گفت
_ یه مدرسه ی خصوصی نزدیک همین جا ثبت نامت کردم.از فردا برو اینجا.
اخمی کردم و گفتم
_من از مدرسم راضیم.
پشت میزش نشست و گفت
_خوشم نمیاد هر چی میگم یه حرفی روش بیاری.
_منم خوشم نمیاد شما برای من تصمیم بگیرید.ترجیح میدم حقوقمو صرف کارای مهم تری کنم!
کلافه نفس کشید و گفت
_خیله خوب... به هر حال من ثبت نامت کردم فکر کردم برات مهم باشه هر روز یک ساعت تاخیر نکنی به خاطر راه دورت.
_پول تاخیر هامو از روی حقوقم کم کنید با اجازتون...
خواستم برم که صدام زد.برگشتم و منتظر نگاهش کردم که اشاره به آرایش صورتم کرد و گفت
_توی شرکت هم با این شکل و شمایل نچرخ!
خونم به جوش اومد..به سمتش رفتم و روبه روی میزش ایستادم.
خم شدم و کاغذی برداشتم و روش با خودکارش تند نوشتم و امضا کردم..
با خونسردی نگاهم میکرد که کاغذ رو به سمتش گرفتم. با همون لحن خونسردش گفت
_این چیه؟
با تمام حرص و خشمم غریدم:
_استعفا نامه.
برگه رو از دستم گرفت و بدون خوندن پارش کرد و گفت
_استعفاتو قبول نمیکنم.
سر تکون دادم و بی پروا گفتم
_به جهنم... میرم...
صداش متوقفم کرد
_اوکی برو ولی خسارت شرکت رو کی میدی؟
برگشتم و عصبی گفتم
_بس کن. منو آوردی اینجا شکنجم کنی؟ تو این دو هفته راه میری و به من گیر میدی. اگه خانومای شرکت و کنار هم ردیف کنی میبینی که آرایش من از همه کمتره... ببخشید اهورا خان... ولی من دیگه نیستم!
بلند شد و با تحکم گفت
_تو هیچ جا نمیری و در ضمن من کی به تو گیر دادم؟اگه هم تذکری دادم برای بهتر شدن کار خودته...تذکریه که به همه میدم. فکر میکنی بری کلفتی نازت میکنن تا کار کنی؟
نفس عمیقی کشیدم تا آروم باشم. فقط به خاطر حقوق این کار... فقط...
سر تکون دادم و گفتم
_باشه...اجازه ی مرخصی میدید؟
_نه...
نگاهش کردم تا زودتر بناله... نزدیکم اومد و بعد از کاوش کردن توی صورتم پرسید
_حالت چطوره؟
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۲.۰k
۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.