خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت110

ناچار سوار شدم...خانوم سرمد یا همون هلیا جلو نشست... دقیقا جایی که همیشه من نشسته بودم.
به محض نشستن شیشه رو پایین دادم و سرمو برگردوندم تا کمتر ببینم اما صداشون... لعنت به صداشون...
_اهورا بعدش میشه بریم دنبال کفش؟این مزون کفشی که میخواستم و نداشت اما یه جا آدرس گرفتم همون کفشی و که میخوای برات درست می‌کنم.
کاش میشد گوشامو بگیرم اما محال بود و صدای لعنتیش و شنیدم که گفت
_طراحی و بذار برای عروسی...یه نامزدی که این همه دنگ و فنگ نداره..
_ای بابا اهورا چی میشه انقدر بی بخار نباشی؟نامزدی هم به اندازه ی عروسی مهمه مگه نه آیلین؟
نگاهش کردم و با لبخندی مصنوعی گفتم
_آره همینطوره...
_بفرما...باید همکاری کنی اهورا من روی ریز ترین قسمتا هم حساسم همه چیز باید به نحو احسنت انجام بشه.
اهورا با لبخند محوی گفت
_چشم.
_با اینکه میدونم قبول کردنت برای اینه که از سر بازم کنی اما خوب...
چشمم به ایستگاه افتاد و گفتم
_من همین جا پیاده میشم.
بی اعتنا از کنار ایستگاه رد شد و گفت
_می رسونمتون
دلم میخواست داد بزنم...هلیا با یه نگاه به قیافم فهمید و گفت
_اشکالی نداره عزیزم... میگم آیلین تو هم برای نامزدیمون میای دیگه؟کارت دعوت همه ی همکارا رو دادیم جز تو که تازه واردی.
همینم مونده انگار سر مهتاب کم حرص خوردم.
_نه من فکر نکنم بتونم بیام به هر حال ممنون از دعوت تون.
با اخم مصنوعی گفت
_نیای ناراحت میشم.
لبخندی زدم و چیزی نگفتم... صاف نشست و دستش رو روی دست اهورا که روی دنده بود گذاشت. دستم دور کیف سفت شد.مخصوصا وقتی که اهورا دستش رو گرفت و زیر دست خودش روی دنده گذاشت. به این فکر کردم که هیچ وقت با من...
ماشین و جلوی آپارتمان نگه داشت و گفت
_بفرما...
هلیا با چشم های ریز شده گفت
_چه خوب آدرس خونه شونو بلد بودی.
انگار یه دروغ توی آستینش داشت چون گفت
_همسایه ی یکی از دوستام هستن آشنایی دارم باهاشون از قبل.
درو باز کردم و تند گفتم
_خیلی ممنون تعارفتون نمیکنم چون میدونم عجله دارید..
هلیا با همون سر زبون خوشش باهام خداحافظی کرد اما اهورا فقط سر تکون داد.
درو بستم و بالاخره یه نفس راحت کشیدم و بدون لحظه ای مکث وارد ساختمون شدم.


🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۳)

#خان_زاده #پارت111وارد که شد بلند شدم و سلامی کردم.نگاه به ...

#خان_زاده #پارت112نگاه بدی بهش انداختم که دستاشو با حالت تس...

#خان_زاده #پارت109سریع بلند شدم و گفتم_کاری با من ندارید؟هم...

#خان_زاده #پارت108* * * * *گیج داشتم به صفحه ی مانیتور نگاه...

پارت ۱.

جیمین فیک زندگی پارت ۷۴#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط