• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part206
#leoreza
نفسی گرفتم که دلا تو بغل مامان نق میزد ، مامان روبه من گفت
فرانک: نمیخوای بغلش کنی
چشم دزدیدم که
فرانک: با این کارا چیزی درست نمیشه این بچه چه گناهی کرده
سری تکون دادم و باشه ای گفتم
آروم بغلش کردم که سر رو شونم گذاشتم
وقتی بغلش کردم آروم شد به قول پانیذ بچها همه چی رو خوب درک میکنن و میفهمن
پشتش رو نوازش کردم که گوشیم زنگ خورد
سریع جواب دادم و از مامان دور شدم
_بله دیانا
دیانا: پانیذ بیدار شده گفتی بچه رو میاری کجایی
_میام الان با مامانم میام حالش چطوره
سکوت کرد انگار پانیذ کنارش بود بعد از چند دقیقه
دیانا: خوبه یکم آروم شده اما بازم همونه
_باشه کاری نداری
دیانا: نه
گوشیو قطع کردم و با دلا سمت مامان رفتم
فرانک: چیشد
_میریم پیشه پانیذ
فرانک: باشه پس به پرستار میگیم تخت دلا هم بیاره
باشه گفتم که مامان رفت بعد از حرف زدن با هم رفتیم
بوی سرشار از لطیفی میداد که آدم مست تنش میشد مثل مامانش که هر دفعه دیونم میکرد
از بخش گذشتیم و جلو در وایستادیم مامان درو باز کرد و با هم رفتیم تو
پانیذ با دیدنش نفس عمیقی کشید که چشاش پر از اشک شد دست دراز کرد که بغلش کنه
خودم پیش قدم شدم و دادمش اگه بگم زیبا ترین لحظه نبود دروغ گفتم ..
نفسی از تنش کرد
پانیذ: خیلی بوی خوبی میده
مامان گوشه ی تخت نشست و دستی به بازوش کشید
فرانک: حالا کجاهاش رو دیدی بزرگ میشه راه میره ، حرف میزنه کل کار های دیگه انجام میده...
مامان و پانیذ مشغول حرف زدن شدن که دیانا بازوم رو کشید از اتاق بیرون اومدیم
_چیشده چرا اینجوری میکنی
دیانا: الان دیدی آرومه
سری تکون دادم که ادامه داد
دیانا: دارویی هست که دوزش بالاست دکتر گفت رفته رفته دوزش رو میارم پایین یه همچین چیزی
_همیشگی نیستش که
دیانا: نه اما خودش فکر میکنه جز ضروری هاست
_باشه مرسی که گفتی
سری تکون داد
دیانا: من میرم فردا میام
_نمیخواد بیای خودم هستم برو استراحت کن
دیانا: باشه پس از حالش باخبرم کن
باشه ای گفتم که رفت ، سر به دیوار چسبوندم ...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part206
#leoreza
نفسی گرفتم که دلا تو بغل مامان نق میزد ، مامان روبه من گفت
فرانک: نمیخوای بغلش کنی
چشم دزدیدم که
فرانک: با این کارا چیزی درست نمیشه این بچه چه گناهی کرده
سری تکون دادم و باشه ای گفتم
آروم بغلش کردم که سر رو شونم گذاشتم
وقتی بغلش کردم آروم شد به قول پانیذ بچها همه چی رو خوب درک میکنن و میفهمن
پشتش رو نوازش کردم که گوشیم زنگ خورد
سریع جواب دادم و از مامان دور شدم
_بله دیانا
دیانا: پانیذ بیدار شده گفتی بچه رو میاری کجایی
_میام الان با مامانم میام حالش چطوره
سکوت کرد انگار پانیذ کنارش بود بعد از چند دقیقه
دیانا: خوبه یکم آروم شده اما بازم همونه
_باشه کاری نداری
دیانا: نه
گوشیو قطع کردم و با دلا سمت مامان رفتم
فرانک: چیشد
_میریم پیشه پانیذ
فرانک: باشه پس به پرستار میگیم تخت دلا هم بیاره
باشه گفتم که مامان رفت بعد از حرف زدن با هم رفتیم
بوی سرشار از لطیفی میداد که آدم مست تنش میشد مثل مامانش که هر دفعه دیونم میکرد
از بخش گذشتیم و جلو در وایستادیم مامان درو باز کرد و با هم رفتیم تو
پانیذ با دیدنش نفس عمیقی کشید که چشاش پر از اشک شد دست دراز کرد که بغلش کنه
خودم پیش قدم شدم و دادمش اگه بگم زیبا ترین لحظه نبود دروغ گفتم ..
نفسی از تنش کرد
پانیذ: خیلی بوی خوبی میده
مامان گوشه ی تخت نشست و دستی به بازوش کشید
فرانک: حالا کجاهاش رو دیدی بزرگ میشه راه میره ، حرف میزنه کل کار های دیگه انجام میده...
مامان و پانیذ مشغول حرف زدن شدن که دیانا بازوم رو کشید از اتاق بیرون اومدیم
_چیشده چرا اینجوری میکنی
دیانا: الان دیدی آرومه
سری تکون دادم که ادامه داد
دیانا: دارویی هست که دوزش بالاست دکتر گفت رفته رفته دوزش رو میارم پایین یه همچین چیزی
_همیشگی نیستش که
دیانا: نه اما خودش فکر میکنه جز ضروری هاست
_باشه مرسی که گفتی
سری تکون داد
دیانا: من میرم فردا میام
_نمیخواد بیای خودم هستم برو استراحت کن
دیانا: باشه پس از حالش باخبرم کن
باشه ای گفتم که رفت ، سر به دیوار چسبوندم ...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۱k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.