• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part207
نفس های عمیقی میکشیدم تا بتونم اتفاقات دیروز رو هضم کنم اما بی فایده بود
گوشی داخل جیبم لرزید که بیرون کشیدم محراب بود جواب دادم
_بله محراب
انگار که بیرون بود صداش بزور میرسید
محراب: داداش خوبی چیشده پانیذ چطوره
پس شنیده بود
_خوبه چیزی نشده به خیر گذشت
محراب: متاسفم بر...
طاقت شنیدن اینکه بگه تسلیت میگم رو نداشتم
_حرف نزن درموردش
محراب: باشه نزدیکم دارم میام کاری باری لازم نداری
_نه ...فعلا
محراب: فعلا
گوشی رو قطع کردم که مامان بیرون اومد با احتیاط درو بست روبروش قرار گرفتم
فرانک: به بچه شیر داد خوابید من دارم میرم خونه اتفاقی افتاد خبرم کن
سری تکون دادم که دستم رو گرفت و با اون یکی دستش دستی به صورتم کشید و سر خوردم رو شونه ام
فرانک: ناراحت نکن خودت رو باشه
چشم باز و بسته کردم که ازم خدافظی کرد و رفت همینطور به رفتنش نگاه میکردم تا اینکه محو شد
درو باز کردم رفتم تو ، دلا تو تخت خوابیده بود و نگاهش میکرد
با شنیدن در نگاهی بهم کرد
پانیذ : میشه بغلم کنی
کمی لبخند زدم و به سمتش رفتم کنارش نشستم
دست دور شونش حلقه کردم و به آغوشم خزید بوسه ای به موهاش زدم ، زمزمهوار لب زد
پانیذ: حالمون خوب میشه نه ؟
دستی به بازوش کشیدم
_معلومه که خوب میشم این همه تلاش نکردیم که پوچ بشه تو انقدر خورد شدی بخاطر هرچیزی پس نمیزاریم زحماتمون هدر بره منم خیلی کم کاری کردم
پانیذ: فردا منم میام
_نه عزیزم بخیه داری نمیشه بعد اینکه مرخص شدی با هم میریم میشه پسرمون
هقی زد
پانیذ: وقتی روش خاک ریختن پیشش باش خب شاید من نباشم اما تو کنارش باشه نزار احساس تنهایی کنه
بوسه دیگری زدم
_هیشش هروز میریم پیشش بهش سر میزنیم وقتی پیششم کلی باهاش حرف میزنیم انقدر خودتو اذیت نکن ....دکتر گفت اگه اینطوری ادامه بدی شیرت قطع میشه میخوای دلا رو با شیر خشک بزرگ کنی
پانیذ: معلومه که نه هیچوقت نمیزارم دردی که دارا کشید دلا بکشه
چیزی نگفتم که تقه ای به در خورد و صدا محراب اومد
محراب: اجازه هست بیاییم
ازم جدا شد و دستی به صورت اشکیش کشید ، بلند شدم و بوسه ای به چشمای قرمز شدش زدم
درو باز کردم که مهشاد اومد تو و پشت بندش محراب سلامی بهشون کردم که مهشاد سمت پانیذ رفت نگاه ام رو کشیدم سمت محراب
_بر چی اومدی
محراب: میدونستم دوست داری الان یکی کمکت کنه خودم اومدم نداشتم محمد بیاد
_اون بیچاره ام بخاطر من همش اسیر توام نشو یکی مثل اون بیوفتی دنبالم
اخمی کرد و اشاره به در کرد
محراب : بریم بیرون حرف بزنیم
از خدا خواسته رفتم بیرون جلو در
محراب: منو باش....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part207
نفس های عمیقی میکشیدم تا بتونم اتفاقات دیروز رو هضم کنم اما بی فایده بود
گوشی داخل جیبم لرزید که بیرون کشیدم محراب بود جواب دادم
_بله محراب
انگار که بیرون بود صداش بزور میرسید
محراب: داداش خوبی چیشده پانیذ چطوره
پس شنیده بود
_خوبه چیزی نشده به خیر گذشت
محراب: متاسفم بر...
طاقت شنیدن اینکه بگه تسلیت میگم رو نداشتم
_حرف نزن درموردش
محراب: باشه نزدیکم دارم میام کاری باری لازم نداری
_نه ...فعلا
محراب: فعلا
گوشی رو قطع کردم که مامان بیرون اومد با احتیاط درو بست روبروش قرار گرفتم
فرانک: به بچه شیر داد خوابید من دارم میرم خونه اتفاقی افتاد خبرم کن
سری تکون دادم که دستم رو گرفت و با اون یکی دستش دستی به صورتم کشید و سر خوردم رو شونه ام
فرانک: ناراحت نکن خودت رو باشه
چشم باز و بسته کردم که ازم خدافظی کرد و رفت همینطور به رفتنش نگاه میکردم تا اینکه محو شد
درو باز کردم رفتم تو ، دلا تو تخت خوابیده بود و نگاهش میکرد
با شنیدن در نگاهی بهم کرد
پانیذ : میشه بغلم کنی
کمی لبخند زدم و به سمتش رفتم کنارش نشستم
دست دور شونش حلقه کردم و به آغوشم خزید بوسه ای به موهاش زدم ، زمزمهوار لب زد
پانیذ: حالمون خوب میشه نه ؟
دستی به بازوش کشیدم
_معلومه که خوب میشم این همه تلاش نکردیم که پوچ بشه تو انقدر خورد شدی بخاطر هرچیزی پس نمیزاریم زحماتمون هدر بره منم خیلی کم کاری کردم
پانیذ: فردا منم میام
_نه عزیزم بخیه داری نمیشه بعد اینکه مرخص شدی با هم میریم میشه پسرمون
هقی زد
پانیذ: وقتی روش خاک ریختن پیشش باش خب شاید من نباشم اما تو کنارش باشه نزار احساس تنهایی کنه
بوسه دیگری زدم
_هیشش هروز میریم پیشش بهش سر میزنیم وقتی پیششم کلی باهاش حرف میزنیم انقدر خودتو اذیت نکن ....دکتر گفت اگه اینطوری ادامه بدی شیرت قطع میشه میخوای دلا رو با شیر خشک بزرگ کنی
پانیذ: معلومه که نه هیچوقت نمیزارم دردی که دارا کشید دلا بکشه
چیزی نگفتم که تقه ای به در خورد و صدا محراب اومد
محراب: اجازه هست بیاییم
ازم جدا شد و دستی به صورت اشکیش کشید ، بلند شدم و بوسه ای به چشمای قرمز شدش زدم
درو باز کردم که مهشاد اومد تو و پشت بندش محراب سلامی بهشون کردم که مهشاد سمت پانیذ رفت نگاه ام رو کشیدم سمت محراب
_بر چی اومدی
محراب: میدونستم دوست داری الان یکی کمکت کنه خودم اومدم نداشتم محمد بیاد
_اون بیچاره ام بخاطر من همش اسیر توام نشو یکی مثل اون بیوفتی دنبالم
اخمی کرد و اشاره به در کرد
محراب : بریم بیرون حرف بزنیم
از خدا خواسته رفتم بیرون جلو در
محراب: منو باش....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۴.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.