• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part208
#leoreza
محراب: منو باش ببینم ما این همه بدبختی و بیچارگی کشیدم تا این روز ها کنار هم باشیم، ما که همیشه مشکی پوشیدیم اینم روش ، هستم تا تهش غصه هیچیم نخور
با چشام ازش قدردانی کردم و بغلش کردم با دستش چند تا کوبید به کتفم
محراب: داغ دلت تازهست داداش میدونم
نفس های کشداری میکشیدم که باز حالم بد نشه ، چند دقیقه همینطور موندیم و بعد پیش دخترا رفتیم....
* * * * * * * *
آخرین خاک هم رو قبر دارا ریختن ، تموم شد
مامان عروسک خرسی که براش خریده بود رو کنار قبر دارا گذاشت
قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید که نامحسوس پاکش کردم ، که نگاهم خورد به زندایی اینجا چیکار میکرد
نگاهی به دور ور کردم اما خبری از نگار نبود کمی بعد خلوت شد سمت زندایی رفتم که با دیدنم وایستاد چقدر ریلکس بود
شاید خبری نداشت و من داشتم گناهش رو مینوشتم
زندایی: تسلیت میگم رضا
سری تکون دادم
_زندایی از نگار خبری نداری
زندایی: نه پریشب ویزا داشت
_بر چی رفت
پوزخندی زد
زندایی: الان فیل ات یاد هندوستان کرد
_من...
زندایی: دیگه تمومش کن فکر کن نگاری نیست الان تو زن داری یه بچه به فکر اون باش نه دختر من
راهش رو کشید رفت ، نمیدونست از هیچی خبر نداشت
راه رفته رو برگشتم و کنار قبر دارا نشستم کسی نمونده بود دیگه ، دستی به گل های پر پر شده کشیدم
دارای من خیلی کوچولو بود بر این چیزا
_جبران میکنم بابایی
بوسه ای به خاک اش زدم
_انتقام مظلومیت رو بی گناهایت رو از خود ناکس میگیرم اون روزه که راحت میام باهات حرف میزنم...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part208
#leoreza
محراب: منو باش ببینم ما این همه بدبختی و بیچارگی کشیدم تا این روز ها کنار هم باشیم، ما که همیشه مشکی پوشیدیم اینم روش ، هستم تا تهش غصه هیچیم نخور
با چشام ازش قدردانی کردم و بغلش کردم با دستش چند تا کوبید به کتفم
محراب: داغ دلت تازهست داداش میدونم
نفس های کشداری میکشیدم که باز حالم بد نشه ، چند دقیقه همینطور موندیم و بعد پیش دخترا رفتیم....
* * * * * * * *
آخرین خاک هم رو قبر دارا ریختن ، تموم شد
مامان عروسک خرسی که براش خریده بود رو کنار قبر دارا گذاشت
قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید که نامحسوس پاکش کردم ، که نگاهم خورد به زندایی اینجا چیکار میکرد
نگاهی به دور ور کردم اما خبری از نگار نبود کمی بعد خلوت شد سمت زندایی رفتم که با دیدنم وایستاد چقدر ریلکس بود
شاید خبری نداشت و من داشتم گناهش رو مینوشتم
زندایی: تسلیت میگم رضا
سری تکون دادم
_زندایی از نگار خبری نداری
زندایی: نه پریشب ویزا داشت
_بر چی رفت
پوزخندی زد
زندایی: الان فیل ات یاد هندوستان کرد
_من...
زندایی: دیگه تمومش کن فکر کن نگاری نیست الان تو زن داری یه بچه به فکر اون باش نه دختر من
راهش رو کشید رفت ، نمیدونست از هیچی خبر نداشت
راه رفته رو برگشتم و کنار قبر دارا نشستم کسی نمونده بود دیگه ، دستی به گل های پر پر شده کشیدم
دارای من خیلی کوچولو بود بر این چیزا
_جبران میکنم بابایی
بوسه ای به خاک اش زدم
_انتقام مظلومیت رو بی گناهایت رو از خود ناکس میگیرم اون روزه که راحت میام باهات حرف میزنم...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۳.۵k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.