(زدواج اجباری)
(زدواج اجباری)
part: ⁹
اون چه گناهی کرده بود؟
چرا باید شوهرشو موقع بوسیدن یه دختر دیگه میدید؟
نگاهی به چهره اون دختر انداخت. تاحالا ندیده بودش و اصلا نمیشناختش
الان باید گریه میکرد دوباره؟
نه...
چقد احساس ضعیف بودن میکرد. درو با صدای بلندی از هم باز کرد که کوک و اون دختری که اصلا نمیشناختش از هم جدا شدن
دختره با نگاه عصبی و سوالی نگاهش میکرد و کوک...
خب راستش تویه نگاه اون هیچی مشخص نبود.
بالاخره به حرف اومد.
+اوه ببخشید که مزاحمتون شدم!
_اِما من
+یک ساعته که تو مهمونی نیستی! گفتم نکنه بلایی سر خودت اورده باشی.. اما مثل این که همچی خوبه نه؟(پوزخند)
_اِما
+نه نمیخوام مزاحمتون بشم... ادامه بدین"نیشخند"
[دقایقی قبل_کوک ویو]
از مهمونی خسته شده بود. تا همون الانش زیادی تحمل کرده بود
به تراس طبقه بالا رفته بود که یکم هوای ازاد به سرو کلش بخوره
از همون بچگی هروقت بیش از چندساعت تو جاهای شلوغ و سربسته میبود حالش بد میشد و سردرد بدی سراغش میومد
همونطور که با چشم های بسته نفس عمیق میکشید با صدای کسی چشماشو باز کرد
# کوک؟
برگشت و بهش نگاه کرد
شت...
اون یکی از کنه ترین وان نایتاش بود
البته که اصلا ازش خوشش نمیومد و یه شب چون مست بود باهاش رابطه برقرار کرده بود وگرنه اگه میدونست اینقد کنهِ هیچوقت مست نمیکرد!
#وای خدای من کوک خودتی؟
_ من میشناسمت؟
#(تعجب) منو یادت نیست؟ اریکام همونی که
_ برو و تنهام بزار
#اما کووک من و تو..
_ برام مهم نیست برو
# یادت نیست؟ من دختر یکی از دوستای پدرتم و تو یه شب
_ من متاهلم!
#چ چی؟
خواست به سمت در بره تا از دست این دختر نچسب با اون عشوه هاش راحت بشه که برای یه لحظه بازوش محکم کشیده شد و در کسری از ثانیه لبای اون دختر رو لباش قرار گرفتن
تا خواست از خودش جداش کنه با صدای بلند در اون دختر ازش فاصله گرفت
[زمان حال]
الان باید به اِما توضیح میداد؟ بهش میگفت همش اتفاقی بوده و با خواسته خودش اون دختر رو نبوسیده؟
با دو از پله ها پایین رفت. اطراف رو گشت اما اثری ازش نبود. چشمش به جسیکا خورد و طرفش رفت
_ جسیکا تو اِما رو ندیدی؟
☆ چی؟
_ ندیدییییش؟
☆چرا اتفاقا بنظر ناراحت هم میومد
_ کجا رفت
☆ چیزی شده کوک
_ جسیکا جواب منو بده زوود
☆ گفت که رفته تو حیاط منتظر توعه که باهم برگردین خونه
با دو به طرف حیاط رفت که با چیزی که دید سرجاش میخکوب شد.
_ ه هیونگگگگ؟(تعجب)
شرایط
۵۰ لایک، ۷۰۰ عضو، ۲۰ کامنت
__________________________________
احساس میکنم دارم بد مینویسمم😭😭
part: ⁹
اون چه گناهی کرده بود؟
چرا باید شوهرشو موقع بوسیدن یه دختر دیگه میدید؟
نگاهی به چهره اون دختر انداخت. تاحالا ندیده بودش و اصلا نمیشناختش
الان باید گریه میکرد دوباره؟
نه...
چقد احساس ضعیف بودن میکرد. درو با صدای بلندی از هم باز کرد که کوک و اون دختری که اصلا نمیشناختش از هم جدا شدن
دختره با نگاه عصبی و سوالی نگاهش میکرد و کوک...
خب راستش تویه نگاه اون هیچی مشخص نبود.
بالاخره به حرف اومد.
+اوه ببخشید که مزاحمتون شدم!
_اِما من
+یک ساعته که تو مهمونی نیستی! گفتم نکنه بلایی سر خودت اورده باشی.. اما مثل این که همچی خوبه نه؟(پوزخند)
_اِما
+نه نمیخوام مزاحمتون بشم... ادامه بدین"نیشخند"
[دقایقی قبل_کوک ویو]
از مهمونی خسته شده بود. تا همون الانش زیادی تحمل کرده بود
به تراس طبقه بالا رفته بود که یکم هوای ازاد به سرو کلش بخوره
از همون بچگی هروقت بیش از چندساعت تو جاهای شلوغ و سربسته میبود حالش بد میشد و سردرد بدی سراغش میومد
همونطور که با چشم های بسته نفس عمیق میکشید با صدای کسی چشماشو باز کرد
# کوک؟
برگشت و بهش نگاه کرد
شت...
اون یکی از کنه ترین وان نایتاش بود
البته که اصلا ازش خوشش نمیومد و یه شب چون مست بود باهاش رابطه برقرار کرده بود وگرنه اگه میدونست اینقد کنهِ هیچوقت مست نمیکرد!
#وای خدای من کوک خودتی؟
_ من میشناسمت؟
#(تعجب) منو یادت نیست؟ اریکام همونی که
_ برو و تنهام بزار
#اما کووک من و تو..
_ برام مهم نیست برو
# یادت نیست؟ من دختر یکی از دوستای پدرتم و تو یه شب
_ من متاهلم!
#چ چی؟
خواست به سمت در بره تا از دست این دختر نچسب با اون عشوه هاش راحت بشه که برای یه لحظه بازوش محکم کشیده شد و در کسری از ثانیه لبای اون دختر رو لباش قرار گرفتن
تا خواست از خودش جداش کنه با صدای بلند در اون دختر ازش فاصله گرفت
[زمان حال]
الان باید به اِما توضیح میداد؟ بهش میگفت همش اتفاقی بوده و با خواسته خودش اون دختر رو نبوسیده؟
با دو از پله ها پایین رفت. اطراف رو گشت اما اثری ازش نبود. چشمش به جسیکا خورد و طرفش رفت
_ جسیکا تو اِما رو ندیدی؟
☆ چی؟
_ ندیدییییش؟
☆چرا اتفاقا بنظر ناراحت هم میومد
_ کجا رفت
☆ چیزی شده کوک
_ جسیکا جواب منو بده زوود
☆ گفت که رفته تو حیاط منتظر توعه که باهم برگردین خونه
با دو به طرف حیاط رفت که با چیزی که دید سرجاش میخکوب شد.
_ ه هیونگگگگ؟(تعجب)
شرایط
۵۰ لایک، ۷۰۰ عضو، ۲۰ کامنت
__________________________________
احساس میکنم دارم بد مینویسمم😭😭
۱۷.۰k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.