رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت⁴¹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
بدنم میلرزید.
دارم از جیهوپ دفاع میکنم؟
یه قدم رفتم عقب تر..
دست جیهوپو گرفتم و کشیدم داخل و درو روی مامان و بابا بستم..
هیچی نگفتن و رفتن..چرا؟
نشستم روی زمین و زانوهامو بغل گرفتم.
بغض راه نفسمو بسته بود.
جیهوپ: چیزی آزارت میده..؟
من: دقیقا چهار سال پیش..من محکم خوردم به یه ماشین و تصادف کردم.
صاحب اون ماشین یه مرد بود که رفتم تا کمکش کنم، من خودم دیدم اون مرده زنده بود و سعی داشت بلند شه..
پلیسا اومدن.
ولی وقتی اومدن مرده زنده نبود و مرده بود..
بعد کالبد شکافی جای چاقو روی بدنش بود، و یه چاقو هم توی ماشینش پیدا کردن که اثر انگشت من روش بود..
ولی من حتی به اون مرد دست هم نزده بودم..
برام حبس ابد نوشتن..
اما یون چون وکیل بود تمام تلاششو کرد و بی گناهی منو ثابت کرد..
اما مردم منو گناهکار میدونستن..
از اون موقعه سندروم کاپونوفیا گرفتم..
مامان و بابام تا قبل اون ماجرا خیلی دوسم داشتن ولی بعد از اون موقعه دیگه از من بدشون میومد..
تنها کسی که هوامو داشت یون بود..
نمیدونستم چرا دارم این حرفارو به جیهوپ میگم.
به خودم اومدم دیدم چقد گریه کردم.
با دستام اشکامو پاک کردم.
من: ببخشید..اگه ناراحتت کردم.
اونم نشسته بود بغل من.
یه دفعه دیدم سرشو گذاشت روی شونم..
شوکه شده تکون نخوردم.
جیهوپپپپپ؟
دوباره توی دلم بزن و بکوب بود.
به خدا انقد شوکه میشم سکته رو میزنم.
جیهوپ: فکر نمیکردم..انقد اذیت شده باشی..
بعضی از ادما..انقدر سختی و درد میکشن..ولی مجبورن سکوت کنن..و بگن..حالم خوبه..من خیلی خوشحالم..
مطمئنم خودشو میگفت..
من میفهمم مظلومیت توی چشماشو..
حتما بیشتر از من درد کشیده..
خوابم میومد ولی جرعت تکون خوردن نداشتم.
جیهوپ: نمیخوای ازدواج کنی؟
من: نه..اونم با کی..پسر خاله امممم! یه اشغال به تمام معناست. ابروم که رفته ولی منو بکشن باهاش ازدواج نمیکنم.
جیهوپ: اگه یکی دیگه دوست داشت اومد خواستگاری باهاش ازدواج میکنی؟
من: بستگی داره من از اون خوشم بیاد یا نه.
(نویسنده: کثافططططط گاووو جیهوپ داره بت اعتراف میکنهه توعه خر نمیفهمی😐)
جیهوپ: کسی و دوست داری؟
این چرا یهویی این سوالو پرسید؟
من: اره..یکی هست خیلی دوسش دارم..ولی اون یه عالمه ادم دور و ورشه..معروفه..
سرشو از روی شونم برداشت و روبروم نشست.
وای من الان نگاش کنم که غش میکنم.
پارت⁴¹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
بدنم میلرزید.
دارم از جیهوپ دفاع میکنم؟
یه قدم رفتم عقب تر..
دست جیهوپو گرفتم و کشیدم داخل و درو روی مامان و بابا بستم..
هیچی نگفتن و رفتن..چرا؟
نشستم روی زمین و زانوهامو بغل گرفتم.
بغض راه نفسمو بسته بود.
جیهوپ: چیزی آزارت میده..؟
من: دقیقا چهار سال پیش..من محکم خوردم به یه ماشین و تصادف کردم.
صاحب اون ماشین یه مرد بود که رفتم تا کمکش کنم، من خودم دیدم اون مرده زنده بود و سعی داشت بلند شه..
پلیسا اومدن.
ولی وقتی اومدن مرده زنده نبود و مرده بود..
بعد کالبد شکافی جای چاقو روی بدنش بود، و یه چاقو هم توی ماشینش پیدا کردن که اثر انگشت من روش بود..
ولی من حتی به اون مرد دست هم نزده بودم..
برام حبس ابد نوشتن..
اما یون چون وکیل بود تمام تلاششو کرد و بی گناهی منو ثابت کرد..
اما مردم منو گناهکار میدونستن..
از اون موقعه سندروم کاپونوفیا گرفتم..
مامان و بابام تا قبل اون ماجرا خیلی دوسم داشتن ولی بعد از اون موقعه دیگه از من بدشون میومد..
تنها کسی که هوامو داشت یون بود..
نمیدونستم چرا دارم این حرفارو به جیهوپ میگم.
به خودم اومدم دیدم چقد گریه کردم.
با دستام اشکامو پاک کردم.
من: ببخشید..اگه ناراحتت کردم.
اونم نشسته بود بغل من.
یه دفعه دیدم سرشو گذاشت روی شونم..
شوکه شده تکون نخوردم.
جیهوپپپپپ؟
دوباره توی دلم بزن و بکوب بود.
به خدا انقد شوکه میشم سکته رو میزنم.
جیهوپ: فکر نمیکردم..انقد اذیت شده باشی..
بعضی از ادما..انقدر سختی و درد میکشن..ولی مجبورن سکوت کنن..و بگن..حالم خوبه..من خیلی خوشحالم..
مطمئنم خودشو میگفت..
من میفهمم مظلومیت توی چشماشو..
حتما بیشتر از من درد کشیده..
خوابم میومد ولی جرعت تکون خوردن نداشتم.
جیهوپ: نمیخوای ازدواج کنی؟
من: نه..اونم با کی..پسر خاله امممم! یه اشغال به تمام معناست. ابروم که رفته ولی منو بکشن باهاش ازدواج نمیکنم.
جیهوپ: اگه یکی دیگه دوست داشت اومد خواستگاری باهاش ازدواج میکنی؟
من: بستگی داره من از اون خوشم بیاد یا نه.
(نویسنده: کثافططططط گاووو جیهوپ داره بت اعتراف میکنهه توعه خر نمیفهمی😐)
جیهوپ: کسی و دوست داری؟
این چرا یهویی این سوالو پرسید؟
من: اره..یکی هست خیلی دوسش دارم..ولی اون یه عالمه ادم دور و ورشه..معروفه..
سرشو از روی شونم برداشت و روبروم نشست.
وای من الان نگاش کنم که غش میکنم.
۳.۴k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.