هت وارث
هـ؋ـت وارث🍷
Part8
چه علاقه هایی داری و از چه چیز های متنفری .نمیدونم قراره از ما خوشت بیاد یا نه ولی تو مجبوری مارو تحمل کنی ..حتی اگه شده که بمیری !
تمام حرفاش رو با خونسردی تمام میگفت .انگاری که مدتهاست منو میشناسه و ازم خیالش راحته .
برای تایید حرفاش سر تکون میدادم .
به کمک اون زن پیر به سمت اتاق مهمان رفتم .در اتاق رو باز کردم ...خدای من ...تا حالا اتاق به این زیبایی با این ترکیب رنگ ندیده بودم !
یه اتاق با پنجره ی بزرگ و پرده ی سفید .تختی با ترکیب رنگ سفید و طلایی و فرشی شبیه همونی که توی پذیرایی بود اما این سفید طوسی بود !
مبل های سلطنتی با کمدی در کنارشون .میزی که روش گل بود و با سرش هم تابلو از گل .به سمت تابلو رفتم بهش دست زدم .نقاشی نبود بلکه بافت بود !.
انگار یه دختر با دستان ظریفش اینو بافته که اینقدر زیبا بود .دقیقا نمیدونم دختری بود یا پسر ولی برای اولین بار بود که تابلو ی از جنس بافت میدیدم .محو زیبایی اتاق شده بودم .ساکم رو ،روی تخت گذاشتم و به سمت پنجره رفتم .برخلاف انتظارم بالکن نداشت !ولی ویویی که داشت میتونستم سال ها بشینم و به این منظره خیره بشم .سئول !زیبایی که توصیفش از دستانم خارج است .درختای که هنوز هم روشون قطره های بارون بود ..واقعا زیبا بود .
محو زیبایی منظره بودم که گرمی روی صورتم احساس کردم ...خدای من داشتم گریه میکردم ..!
دلیل این اشک ها رو حتی خودمم هم نمیدونستم .من چم شده ؟
انگار قلبم فشرده شد ...ولی از چرا ؟
....
"ویو نامجون "
به سمت حیاط رفتم ..بارون بند اومده بود ...
پک سیگار رو در آوردم و با فندک توی دستم روشنش کردم ؛اولین پوک سیگار رو زدم(میگم پوک میگن؟آخه چون من بچه مثبتم نمیدونم 😉😊)
و سرم رو بالا بردم ...که نگاهم به پنجره ی جلب شد ؛
ا/ت داشت گریه میکرد ¡
اون تازه امروز اومده حق داره ناراحت باشه ولی چرا توی چشمام تعجب میبینم؟
خدای من این دختر غیر قابل پیش بینیه ...
مطمئنم اون یه وارث عالی برای شرکت میشه !
......
"یکروزبعد"
"ویو ا/ت"
از خواب بیدار شدم .حتی خورشید طلوع هم نکرده بود !
به سمت حموم رفتم و یه دوش چند دقیقه گرفتم و مسواک زدم و امدم بیرون .یه لباس از ساک برداشتم و پوشیدم .یه لباس معمولی .موهام رو خشک و کردم و بعدشم شونه .یه نگاهی به خودم تو آینه انداختم ...بی روح تر از دیروز .یه تینت برداشتم و به لبام و کمی هم گونه هام زدم و از اتاق خارج شدم ...
ادامه دارد
اسلاید دوم لباس ا/ت
گایز امتحانای من از هفته ی بعد شروع میشه و نمی تونم فعالیت کنم ...بابت این چند وقت که فعالیت نکردم هم عذر میخوام 🙏
Part8
چه علاقه هایی داری و از چه چیز های متنفری .نمیدونم قراره از ما خوشت بیاد یا نه ولی تو مجبوری مارو تحمل کنی ..حتی اگه شده که بمیری !
تمام حرفاش رو با خونسردی تمام میگفت .انگاری که مدتهاست منو میشناسه و ازم خیالش راحته .
برای تایید حرفاش سر تکون میدادم .
به کمک اون زن پیر به سمت اتاق مهمان رفتم .در اتاق رو باز کردم ...خدای من ...تا حالا اتاق به این زیبایی با این ترکیب رنگ ندیده بودم !
یه اتاق با پنجره ی بزرگ و پرده ی سفید .تختی با ترکیب رنگ سفید و طلایی و فرشی شبیه همونی که توی پذیرایی بود اما این سفید طوسی بود !
مبل های سلطنتی با کمدی در کنارشون .میزی که روش گل بود و با سرش هم تابلو از گل .به سمت تابلو رفتم بهش دست زدم .نقاشی نبود بلکه بافت بود !.
انگار یه دختر با دستان ظریفش اینو بافته که اینقدر زیبا بود .دقیقا نمیدونم دختری بود یا پسر ولی برای اولین بار بود که تابلو ی از جنس بافت میدیدم .محو زیبایی اتاق شده بودم .ساکم رو ،روی تخت گذاشتم و به سمت پنجره رفتم .برخلاف انتظارم بالکن نداشت !ولی ویویی که داشت میتونستم سال ها بشینم و به این منظره خیره بشم .سئول !زیبایی که توصیفش از دستانم خارج است .درختای که هنوز هم روشون قطره های بارون بود ..واقعا زیبا بود .
محو زیبایی منظره بودم که گرمی روی صورتم احساس کردم ...خدای من داشتم گریه میکردم ..!
دلیل این اشک ها رو حتی خودمم هم نمیدونستم .من چم شده ؟
انگار قلبم فشرده شد ...ولی از چرا ؟
....
"ویو نامجون "
به سمت حیاط رفتم ..بارون بند اومده بود ...
پک سیگار رو در آوردم و با فندک توی دستم روشنش کردم ؛اولین پوک سیگار رو زدم(میگم پوک میگن؟آخه چون من بچه مثبتم نمیدونم 😉😊)
و سرم رو بالا بردم ...که نگاهم به پنجره ی جلب شد ؛
ا/ت داشت گریه میکرد ¡
اون تازه امروز اومده حق داره ناراحت باشه ولی چرا توی چشمام تعجب میبینم؟
خدای من این دختر غیر قابل پیش بینیه ...
مطمئنم اون یه وارث عالی برای شرکت میشه !
......
"یکروزبعد"
"ویو ا/ت"
از خواب بیدار شدم .حتی خورشید طلوع هم نکرده بود !
به سمت حموم رفتم و یه دوش چند دقیقه گرفتم و مسواک زدم و امدم بیرون .یه لباس از ساک برداشتم و پوشیدم .یه لباس معمولی .موهام رو خشک و کردم و بعدشم شونه .یه نگاهی به خودم تو آینه انداختم ...بی روح تر از دیروز .یه تینت برداشتم و به لبام و کمی هم گونه هام زدم و از اتاق خارج شدم ...
ادامه دارد
اسلاید دوم لباس ا/ت
گایز امتحانای من از هفته ی بعد شروع میشه و نمی تونم فعالیت کنم ...بابت این چند وقت که فعالیت نکردم هم عذر میخوام 🙏
- ۵.۲k
- ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط