هت وارث
هـ؋ـت وارث🍷
Part6
به دختر یه نگاهی انداختم .با چشمای کشید اش با برق زیبایی که داخلشون بود به خونه خیره بود .
یعتی اینقدر این خونه براش زیبا به نظر می اومد ؟
"ویو ا/ت "
از ماشین که پیدا شدم با خونه ی بزرگ روبه رو شدم .از بیرون اونقدرا هم بزرگ نبود ولی در تخیلاتم این خونه کاخی بود که پرنسس ی داخلش زندگی میکرد.
خونه ی با ابهت مافیانانه .
باید از این ترس داشته باشم که قرار بود با هفت تا مافیا یه جا توی یه خونه زندگی کنم !..اما من خوشحال بودم !...برای خودم هم عجیب بود .از یه طرف کنجکاو و از طرفی دیگر خوشحال بود ولی ...اونقدرا هم شجاع نبودم که از این زندگی ترسی نداشته باشم .بالاخره هر چقدر هم شجاع و با جرئت باشی بازم از فکر های منفی تو سرت میترسی ...
صدای بم و سرد آقای کیم نظرم رو جلب خودش کرد و باعث شد نگام رو از خونه بگیرم و به چشمای سرد و بی احساس اون بدوزم .
تهیونگ: راه بیوفت ...
سرم رو با عنوان باشه تکون دادم و راه افتادیم .در باز شد و من و کیم و بقیه هم وارد شدیم .هنوز از بقیه آشنایی خاصی و دقیقی نداشتم پس انتظار اینم نداشته باشید که اسم هاشون رو بدونم .
چند خدمتکار و نگهبان و بادیگارد همزمان با وارد شدنمون تعظیم کردن .نمی دونستم چیکار کنم ؛که منم تعظیم کردم .یه نفر که صداش جون تر از بقیه بود دم گوشم یواش گفت:
جونگکوک:ا/ت ..لازم نیست تو تعظیم کنی !
با شنیدن این حرفش با یه داد از شدت ضایع شدن گفتم:
ا/ت:چییییییی؟😱
آدم بمیره اما تو زندگیش هیچوقت اینجوری ضایع نشه 🤦♀️
سرم پایین بود که صدای خانم مسنی باعث شد سرم رو بالا بیارم :
_ارباب خیلی خوش اومدید
ارباب؟..منظورش کیم بود یا بقیه؟الان کی اربابشه؟
گیج شده بودم !
بین ۷ نفر کی رو میتونست ارباب صدا کنه !
از خدا متشکرم به جای اون زن پیر نیستم ..وگرنه نمیدونستم باید به کی بگم ارباب به کی نگم .😂😮💨
ادامه دارد
Part6
به دختر یه نگاهی انداختم .با چشمای کشید اش با برق زیبایی که داخلشون بود به خونه خیره بود .
یعتی اینقدر این خونه براش زیبا به نظر می اومد ؟
"ویو ا/ت "
از ماشین که پیدا شدم با خونه ی بزرگ روبه رو شدم .از بیرون اونقدرا هم بزرگ نبود ولی در تخیلاتم این خونه کاخی بود که پرنسس ی داخلش زندگی میکرد.
خونه ی با ابهت مافیانانه .
باید از این ترس داشته باشم که قرار بود با هفت تا مافیا یه جا توی یه خونه زندگی کنم !..اما من خوشحال بودم !...برای خودم هم عجیب بود .از یه طرف کنجکاو و از طرفی دیگر خوشحال بود ولی ...اونقدرا هم شجاع نبودم که از این زندگی ترسی نداشته باشم .بالاخره هر چقدر هم شجاع و با جرئت باشی بازم از فکر های منفی تو سرت میترسی ...
صدای بم و سرد آقای کیم نظرم رو جلب خودش کرد و باعث شد نگام رو از خونه بگیرم و به چشمای سرد و بی احساس اون بدوزم .
تهیونگ: راه بیوفت ...
سرم رو با عنوان باشه تکون دادم و راه افتادیم .در باز شد و من و کیم و بقیه هم وارد شدیم .هنوز از بقیه آشنایی خاصی و دقیقی نداشتم پس انتظار اینم نداشته باشید که اسم هاشون رو بدونم .
چند خدمتکار و نگهبان و بادیگارد همزمان با وارد شدنمون تعظیم کردن .نمی دونستم چیکار کنم ؛که منم تعظیم کردم .یه نفر که صداش جون تر از بقیه بود دم گوشم یواش گفت:
جونگکوک:ا/ت ..لازم نیست تو تعظیم کنی !
با شنیدن این حرفش با یه داد از شدت ضایع شدن گفتم:
ا/ت:چییییییی؟😱
آدم بمیره اما تو زندگیش هیچوقت اینجوری ضایع نشه 🤦♀️
سرم پایین بود که صدای خانم مسنی باعث شد سرم رو بالا بیارم :
_ارباب خیلی خوش اومدید
ارباب؟..منظورش کیم بود یا بقیه؟الان کی اربابشه؟
گیج شده بودم !
بین ۷ نفر کی رو میتونست ارباب صدا کنه !
از خدا متشکرم به جای اون زن پیر نیستم ..وگرنه نمیدونستم باید به کی بگم ارباب به کی نگم .😂😮💨
ادامه دارد
- ۵.۳k
- ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط