خاطرات یک آرمی فصل ۵ پارت ۱۴
خاطرات یک آرمی فصل ۵ پارت ۱۴
کوک: هیسسس.. عیبی نداره یه کاریش میکنیم...
با تندی خودشو از بغل کوک خارج میکنه و میگه: یعنی چی یه کاریش میکنیم؟! دیگه کار از کار گذشته.. من همین امروز از اینجا میرم، برام مهم نیست همرام بیاین یا نه! من از این زندون بیرون میرم!!!
از دید وانیا
به گوشیم خیره شدم تماسی از اعضا ثبت نشده بود
چه عجب نگران نشدند
فکرای ذهنم رو پس زدمو هندفریمو از تو جیبم در آوردم.
یکم گره خورده بود، بی حوصله گره هاشو از هم باز کردم و به گوشیم وصلش کردم
لیست آهنگامو باز کردم.. بی هدف هر چی جلو چشمم میخورد رو پلی میکردم
یک قطره آب رو صورتم چکید
به آسمون نگاه کردم.. انگار اون هم دلش گرفته.. دوست داره بباره، مثله من..
صدای آهنگ تو گوشم پیچید.
تو این هوای بارونی چه کیفی میده گریه کردن اونم بی دلیل!
خسته ام اَ خوابیدن، اَ خواب دیدن
اَ پاییدن، نه آبجیتم نه مامیتم نه داییتم
نه عادیم نه مادیم
نه هر جا زود میرمو وا میدم
نه وا میرم نه حتی رو میدم به فامیلم، روانیم
به من چه هان؟ بگو خودم چه مرگمه؟
بگو بلند یه مرتبه برو راحتم بذار عوضی
نمیشه اوضاع دیگه بدتر از این
واقعاً بعضی از آهنگا جورین که دوست داری به خوانندهاش بگی من کی اینارو واست تعریف کردم؟
همینقدر داستانای زندگی آدمارو تعریف میکنن.. و همینقدر حال داغونت رو داغون تر میکنن.. روم نشد ادامهشو گوش بدم.. هر چند که خودش تموم شد..
باز گوشیمو باز کردمو دنبال یه آهنگ گشتم
نمیدونستم چی میخوام! یا چی حالمو خوب میکنه..
تو هر شرایطی که بودم صدای اعضا آرومم میکرد اما با پلی کردن آهنگاشون نمیخواستم خاطراتمو زنده کنم، نمیتونم قول بدم که باهاشون گریه نکنم.. هیییی، چرا یهو اینطوری شد؟!
...
از پله ها آروم بالا رفتم، نمیدونستم هدفم از اومدن به اینجا چی بود اما به آرامش نیاز داشتم.. یه آرامش واقعی
دستمو روی دستگیره فشار دادم اما ناباورانه صدایی از پشت دره خونه ی پدریم به بیرون میومد
+مامان بابا؟!
تند تند به در کوبیدم.. اسمشون رو فریاد زدم
نمیدونم توهمه یا واقعیه.. فقط میخواستم باور کنم
حتی به دروغ هم شده میخوام فکر کنم پدر و مادرم هنوز کنارم هستن، اونا نمردن!
+مااامااان باباااااا؟
در با شدت باز شد و نزدیک بود تعادلمو از دست بدمو بیوفتم زمین که یکی نگه ام داشت
.........
کوک: هیسسس.. عیبی نداره یه کاریش میکنیم...
با تندی خودشو از بغل کوک خارج میکنه و میگه: یعنی چی یه کاریش میکنیم؟! دیگه کار از کار گذشته.. من همین امروز از اینجا میرم، برام مهم نیست همرام بیاین یا نه! من از این زندون بیرون میرم!!!
از دید وانیا
به گوشیم خیره شدم تماسی از اعضا ثبت نشده بود
چه عجب نگران نشدند
فکرای ذهنم رو پس زدمو هندفریمو از تو جیبم در آوردم.
یکم گره خورده بود، بی حوصله گره هاشو از هم باز کردم و به گوشیم وصلش کردم
لیست آهنگامو باز کردم.. بی هدف هر چی جلو چشمم میخورد رو پلی میکردم
یک قطره آب رو صورتم چکید
به آسمون نگاه کردم.. انگار اون هم دلش گرفته.. دوست داره بباره، مثله من..
صدای آهنگ تو گوشم پیچید.
تو این هوای بارونی چه کیفی میده گریه کردن اونم بی دلیل!
خسته ام اَ خوابیدن، اَ خواب دیدن
اَ پاییدن، نه آبجیتم نه مامیتم نه داییتم
نه عادیم نه مادیم
نه هر جا زود میرمو وا میدم
نه وا میرم نه حتی رو میدم به فامیلم، روانیم
به من چه هان؟ بگو خودم چه مرگمه؟
بگو بلند یه مرتبه برو راحتم بذار عوضی
نمیشه اوضاع دیگه بدتر از این
واقعاً بعضی از آهنگا جورین که دوست داری به خوانندهاش بگی من کی اینارو واست تعریف کردم؟
همینقدر داستانای زندگی آدمارو تعریف میکنن.. و همینقدر حال داغونت رو داغون تر میکنن.. روم نشد ادامهشو گوش بدم.. هر چند که خودش تموم شد..
باز گوشیمو باز کردمو دنبال یه آهنگ گشتم
نمیدونستم چی میخوام! یا چی حالمو خوب میکنه..
تو هر شرایطی که بودم صدای اعضا آرومم میکرد اما با پلی کردن آهنگاشون نمیخواستم خاطراتمو زنده کنم، نمیتونم قول بدم که باهاشون گریه نکنم.. هیییی، چرا یهو اینطوری شد؟!
...
از پله ها آروم بالا رفتم، نمیدونستم هدفم از اومدن به اینجا چی بود اما به آرامش نیاز داشتم.. یه آرامش واقعی
دستمو روی دستگیره فشار دادم اما ناباورانه صدایی از پشت دره خونه ی پدریم به بیرون میومد
+مامان بابا؟!
تند تند به در کوبیدم.. اسمشون رو فریاد زدم
نمیدونم توهمه یا واقعیه.. فقط میخواستم باور کنم
حتی به دروغ هم شده میخوام فکر کنم پدر و مادرم هنوز کنارم هستن، اونا نمردن!
+مااامااان باباااااا؟
در با شدت باز شد و نزدیک بود تعادلمو از دست بدمو بیوفتم زمین که یکی نگه ام داشت
.........
۱۰.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.