عشق حاضر جواب منp61

د اخه شیوید جون اون شکلات که میخواستی کوفت کنی شکلات نبود که داروی تقویت چیز بود
با این حرف چشمام اندازه نلبکی گشاد شد
این گلابی زرد از این چیزام میخوره واسه تقویت مقویتش
‫حالا افتاد یا بازم توضیح بدم؟‬
‫الهی بگردم! خب پسرم از اول میگفتی! خدایا چیز خوردم منو ببخش! چقدر پشته این گلابی حرف‬ ‫زدم!‬
‫چه پسر نازنینی! خدا نگهت داره واسه ننه بابات! ... جدی شدمو گفتم:‬
‫- میمردی اینو از اول میگفتی؟‬
‫ماشینو سریع حرکت دادو گفت:‬
‫- تشکر که بلد نیست فقط چپ و راست میره غر میزنه!‬
‫پاکت رو باز کردم ... بابا پرچمت بالاست پسر! چه کرده!
‫خریده همه اینا که خارجین ... اوف چقدر زیاده ... اینا واسه یکساله من بسه! ناخدا گاه از دهنم در‬ ‫رفت:‬
‫- وای عالیه! مرسی!‬
فقط نگام کردو لبخند زد! خدایا چه دوست پسر خوبی دارم من! ( خفه میشی یا چپه میشی؟‬ ‫انتخاب با شماست!)‬
‫فعلا ترجیح میدم خفه بشم دوست عزیز!‬
‫- اینجا کجاست؟‬
‫جیمین- تو دوباره عینکتو نزدی؟‬
‫چپ چپ نگاش کردم که گفت:‬
‫- صد بار بهت گفتم من دوست دختر چپول نمیخوام حالا هی چشاتو چپ کن!‬
‫- منم هزار بار گفتم بهم احترام بذار! میفهمی یا نه؟‬
‫- خیلی خب باباچرا رم میکنی؟ ... اووردمت اینجا خرید کنی!‬
‫- خرید کنم؟ واسه چی؟‬
‫- برای مسافرت دیگه!‬
‫مثل قطار مخم سوت کشید!‬
‫- چی؟‬
‫- مگه مامانم درمورد سفر چیزی بهت نگفته!‬
‫- نه! اصلا کجا قرار بریم مگه؟‬
‫- یه چند روزی میریم بوسان
‫وای امروز چه روز خوبیه! عاشقتم خدا! من میمیرم واسه بوسان مخصوصا دریاش(نمیدونم بوسان دریا داره یا نه شما فکر کنید داره حالا)
آیوی بی مغز! یه ذره شخصیت دختر ، یه ذره متانت!‬
‫- ولی من نمیتونم بیام!‬
‫- چرا اونوقت؟‬
چون بنده خودم ننه بابا دارم سر خود نمیتونم راه بیوفتم برم گردش!‬
‫پوزخندی زد و گفت:‬
‫- چه دختر خوبی! من هلاک حرف گوش کردنتم! ... فسقلی قبلا اجازتو مامانم از والدینت گرفته!‬
‫نه بابا؟ اینا چقدر پیشرفتن!‬
‫جیمین - الو ... کجایی؟ میای بریم تو یا میخوای همین جا واستی منو نگاه کنی؟‬
‫- چون علاقه ای به دیدن قیافه ی تو ندارم ترجیح میدم برم تو!‬
‫نیشخندی زدمو از کنارش رد شدم ... (بمون تو کفم قشنگ برق بزنی!) حس پنجم ، شیشمم‬ ‫میگفت این گلابی داره پشت سرم میاد ولی منم مثل بز واسه خودم راه میرفتم ... عجب فروشگاهی
دیدگاه ها (۱)

عشق حاضر جواب منp62

عشق حاضر جواب منp63

عشق حاضر جواب منp60

عشق حاضر جواب منp59

بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم! و اولین چیزی هم که م...

رفتم و برگشتم جز باباش هیچ کس در منزل نبود از باباش پرسیدم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط