نبض من
#نبضمن
#part2
سوهو:خوبش شد بریم
بعد از اون شب إما شبا کابوس میدید دست به خودکشی زد افسردگی گرفت بچه دار شد بچه رو سقط کرد و دیگه خبری از اون چندتا پسر نبود دخترک هر شب با جیغ بیدار میشد و تنها کسی که آرومش میکرد خواهرش بود خواهر بزرگش خب طبیعیه اون دخترک بیچاره مگه چقدر سن داشت فقط ۱۵ سالش بود تا الان که ۱۸ سالشه نتونسته باهاش کنار بیاد اون شب اون دید دید که چطور وحشیانه بهش ت.اوز کردن و دخترونگیشو گرفت ولی بخاطر اثرات مشروب نای تکون خوردن نداشت حتی جیغ کشیدن
زمان حال ۲۸ مارس ۱۴۰۳(بیمارستان سئول)
مرد امروز مراجعان زیادی واسه بهبودی داشت قرار بود بیماره دیگه ای بیاد ولی ته اونو رد کرد چون دیگه نای ادامه دادن نداشت و همه نوبت رو انداخت برا فردا که صدا داد و بیداد اومد
.....خانوم خواهش میکنم خواهرم به درمان نیاز داره نمیتونم تا فردا صبر کنم
.....عزیز من گفتم نمیشه آقایه دکتر نوبتارو کنسل کردن
إما:اونی بیخیال
ته در اتاق رو باز کرد و رفت بیرون گفت
ته:اینجا چخبره(کمی بلند)
و دیگه صدایی نیومد إما از ترس بازو جسی رو گرفت و بهش چسبید
....دکتر کیم من به ایشون گفتم شما نوبتارو رد کردید ولی بازم اصرار داشتن بمونن
ته:نشنیدی گفته بودم نوبتارو لغو کردم
جسی:خواهش میکنم آقای دکتر خواهرم نیاز به درمان فوری داره
ته:کلی مریض هستن که وضعیتشون مثل خواهر شماست حتی بدتر
جسی:خواهش میکنم لطفا میدونم ولی من در به در دنبال دکتر خوبم از شانس خوبم شمارو پیدا کردم خواهش میکنم
ته کمی به اون دخترکوچولو پشت سر اون دختر نگاه کرد سرش پایین بود و هیچی نمیگفت و پاهاشو کامل به هم چسبونده بود و دستایه لاغری داشت ته نفس عمیقی کشید
ته:خیله خب قبولت میکنم بیارش
جسی:خیلی ممنون خیلی ممنون آقایه دکتر بیا عزیزم
جسی پشت سر ته وارد اتاق شد پشت میز کارش نشست و....
دو پارت از فیک نبض من
#part2
سوهو:خوبش شد بریم
بعد از اون شب إما شبا کابوس میدید دست به خودکشی زد افسردگی گرفت بچه دار شد بچه رو سقط کرد و دیگه خبری از اون چندتا پسر نبود دخترک هر شب با جیغ بیدار میشد و تنها کسی که آرومش میکرد خواهرش بود خواهر بزرگش خب طبیعیه اون دخترک بیچاره مگه چقدر سن داشت فقط ۱۵ سالش بود تا الان که ۱۸ سالشه نتونسته باهاش کنار بیاد اون شب اون دید دید که چطور وحشیانه بهش ت.اوز کردن و دخترونگیشو گرفت ولی بخاطر اثرات مشروب نای تکون خوردن نداشت حتی جیغ کشیدن
زمان حال ۲۸ مارس ۱۴۰۳(بیمارستان سئول)
مرد امروز مراجعان زیادی واسه بهبودی داشت قرار بود بیماره دیگه ای بیاد ولی ته اونو رد کرد چون دیگه نای ادامه دادن نداشت و همه نوبت رو انداخت برا فردا که صدا داد و بیداد اومد
.....خانوم خواهش میکنم خواهرم به درمان نیاز داره نمیتونم تا فردا صبر کنم
.....عزیز من گفتم نمیشه آقایه دکتر نوبتارو کنسل کردن
إما:اونی بیخیال
ته در اتاق رو باز کرد و رفت بیرون گفت
ته:اینجا چخبره(کمی بلند)
و دیگه صدایی نیومد إما از ترس بازو جسی رو گرفت و بهش چسبید
....دکتر کیم من به ایشون گفتم شما نوبتارو رد کردید ولی بازم اصرار داشتن بمونن
ته:نشنیدی گفته بودم نوبتارو لغو کردم
جسی:خواهش میکنم آقای دکتر خواهرم نیاز به درمان فوری داره
ته:کلی مریض هستن که وضعیتشون مثل خواهر شماست حتی بدتر
جسی:خواهش میکنم لطفا میدونم ولی من در به در دنبال دکتر خوبم از شانس خوبم شمارو پیدا کردم خواهش میکنم
ته کمی به اون دخترکوچولو پشت سر اون دختر نگاه کرد سرش پایین بود و هیچی نمیگفت و پاهاشو کامل به هم چسبونده بود و دستایه لاغری داشت ته نفس عمیقی کشید
ته:خیله خب قبولت میکنم بیارش
جسی:خیلی ممنون خیلی ممنون آقایه دکتر بیا عزیزم
جسی پشت سر ته وارد اتاق شد پشت میز کارش نشست و....
دو پارت از فیک نبض من
۶.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.