دوست برادرم پارت37
با عجله پاشد و گفت
دامی:از دیدنت خوشحال شدم جیمین ...انگار زمان از دستم در رفت بهتره دیگه برم اه راستی...
دستش رو تو جیبش برد و کاغذی کوچیک سمتم گرفت و گفت
دامی:اینم شماره منه از اونجایی که هم رو میشناسیم مشکلی نیست شماره ام رو داشته باشی
با شک و لبخند ازش گرفتم
جیمین:البته بهت زنگ میزنم
لبخندی زد و رفت واقعا این دختر منو جذ*ب خودش میکنن دوست دارم به دستش بیارم به کاغذ تو دستم نگاهی کردم و دوباره لبخندی بی اراده رو لبم اومد
اون مشغول خدمت به افراد که تازه میومدن شد و من هم بهش خیره شدم دوست داشتم بیشتر باهاش حرف بزنم اما اون وقت نداشت...پیامی براش نوشتم که منم دوست دارم باهم دوست باشیم
بعد خوردن قهوه ام پاشدم و دیدم مه اون مشغول خدمت به مشتری هاست پس بدون مزاحمت بیرون رفتم و به خونه برگشتم.......
(زمان حال)
(یک ماه بعد)
یکماه از را*بطه میسو و جیمین میگزه ...
اما جیمین که فقط شب ها با میسو خوبه و روز ها که انگار حتی نمیشناستش این رفتار جیمین میسو رو خسته کرده ....
همه اون وقتایی که جین خونه نیست اونها باهم به سر میبرن
اما برا فرداش انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و این میسو رو نگران میکنه چون احساس میکنه جیمین فقط برای هو*س خودش ازش استفاده میکنه اما بازم میسو گذشت میکنه تا باهم کنار بیان....
میسو باز مثل همیشه مشغول درس هاش بود اما با فکر به بحث صبح نمیتونه چیزی بخونه با اینکه حق با میسو بود چون دو روز بود جیمین اون رو پشت گوش مینداخت و بهش توجه نمیکرد امروز جیمین بد اخلاق تر شده بود و با اینکه جیمین میگفت به خاطر کارزیاد خسته است اما میسو میدونست یه خبر دیگه ایه.....
در اتاق باز شد و جین سرش رو داخل اورد و گفت
جین:.....
دامی:از دیدنت خوشحال شدم جیمین ...انگار زمان از دستم در رفت بهتره دیگه برم اه راستی...
دستش رو تو جیبش برد و کاغذی کوچیک سمتم گرفت و گفت
دامی:اینم شماره منه از اونجایی که هم رو میشناسیم مشکلی نیست شماره ام رو داشته باشی
با شک و لبخند ازش گرفتم
جیمین:البته بهت زنگ میزنم
لبخندی زد و رفت واقعا این دختر منو جذ*ب خودش میکنن دوست دارم به دستش بیارم به کاغذ تو دستم نگاهی کردم و دوباره لبخندی بی اراده رو لبم اومد
اون مشغول خدمت به افراد که تازه میومدن شد و من هم بهش خیره شدم دوست داشتم بیشتر باهاش حرف بزنم اما اون وقت نداشت...پیامی براش نوشتم که منم دوست دارم باهم دوست باشیم
بعد خوردن قهوه ام پاشدم و دیدم مه اون مشغول خدمت به مشتری هاست پس بدون مزاحمت بیرون رفتم و به خونه برگشتم.......
(زمان حال)
(یک ماه بعد)
یکماه از را*بطه میسو و جیمین میگزه ...
اما جیمین که فقط شب ها با میسو خوبه و روز ها که انگار حتی نمیشناستش این رفتار جیمین میسو رو خسته کرده ....
همه اون وقتایی که جین خونه نیست اونها باهم به سر میبرن
اما برا فرداش انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و این میسو رو نگران میکنه چون احساس میکنه جیمین فقط برای هو*س خودش ازش استفاده میکنه اما بازم میسو گذشت میکنه تا باهم کنار بیان....
میسو باز مثل همیشه مشغول درس هاش بود اما با فکر به بحث صبح نمیتونه چیزی بخونه با اینکه حق با میسو بود چون دو روز بود جیمین اون رو پشت گوش مینداخت و بهش توجه نمیکرد امروز جیمین بد اخلاق تر شده بود و با اینکه جیمین میگفت به خاطر کارزیاد خسته است اما میسو میدونست یه خبر دیگه ایه.....
در اتاق باز شد و جین سرش رو داخل اورد و گفت
جین:.....
۱۷.۹k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.