پارتکما

⭐‌پارت۶۴/کما⭐‌
تهیونگ:جاااااان؟؟
آت:میگم آغاز صبح ازش خبری نی نگرانشم!
تهیونگ:عمدا داری اینم مارو می‌کنی نه؟
آت:دقیقا چه کاری؟
تهیونگ:عمدا داری میگی نگرانشی تا منو عصبی کنی نه؟
آت:تهیونگ جون من باز شزوع نکن
تهوینگ:چطوری آخه چطور میتونم حرفی نزنم وقت که همه ی ععش و وجود و زندگی و عمرم داره پیش مننن میگه نگران کی دیگست؟؟
آت:این حسادتت اصلا به جا نیست چون من واقعا نگرانشم همیشه جواب تلفنامو میداد.
_گندش بزنن بازم ریده شد تو اعصابم.اخه یعنی چییییییی چراااااا؟یعنی من دارم تند میرم؟نه نه اون حق نداره.با همون چشمای قرمز و دستایی که از عصبانیت مشت شده بودن چشم غیره ای بهش رفتم و عقب گرد کردم و از دفترش خارج شدم و درو محکم کوبیدم.
با عصبانیتی که هر لحظه ممکن بود فوران کنه،نمیتونستم اونجا بمونم ممکن بود نتونم جلو خودمو بگیرم و دست بلند شه روی دردونم.این عادی بود که چند دقیقه پیش خیلی اوکی بودم و الان بخاطر اینکه گفت نگران یکی دیگست دارم از عصبانیت پاره میشم؟با قدمای محکم و بلند رفتم پشت بوم شرکت تا آروم بشم.گوشیمو از توی جیب شلوارم درآوردم و شماره کوک رو گرفتم.دو بوق نخورد که جواب داد.
کوک:جانم دادا؟
ته:کدوم گوری هستی؟
کوک:روز سنگ قبرم اسسمو نوشتن بگرد پیدا می‌کنی
ته:الان اصلا تو مودش نیستم میگم کجایی؟
کوک:آها این شد. من همکف تو کافه شرکتم.
ته:مهم نیست فقط هرچه سریع تر همه مشخصات شخصی و غیر شخصی مین سو رو میخوام.
کوک:نیم ساعت دیگه بازم تماس میگیرم.
(تلفن قطع شد)
ته:خوبه!میدونست نباید چون و چرا کنه .
چند نفس عمیق کشیدم و منتظر شدم ولی فقط بیست دقیقه مونده تا جلسه!
...
+مگه من چیکار کردم؟اون دیگه شورشو در اورده ولی من فقط نگران یه دوست بودم یه. دوستی مه تموم سختی و آسونی همیشه کنارم بود. اوایل وقتی پسرای مدرسه برام قلدری میکردن اون خسابشون رو رسید و از اون ع دیگه حتی طرفمم نیومدن.اون وقتی میفهمید که من امتحان و نگاه نکردم همیشه بجای اسم خودش بالای برگه اسم منو می‌نوشت و منم وادار میکرد اسم اونو بنویسم.همیشه کنارم بود و نمیزاشت کسی بهم از گل کمتر بگه.الان حق ندارم نگرانش باشم؟به چه قانونی نمیتونم نگران رفیق ترین رفیقم باشم؟
دیگه نه فهمیدم نه علاقه ای داشتم بفهمم کجا رفت.ولی خودش میدونست که حدود....۱۵ دقیقه دیگه باید تو جلسه باشه.
ولی..ولی یعنی اتفاقی واسه سو افتاده؟اخخ جلسه نزدکه و اون هر طور شده باید جواب تلفن مو میداد.
با تلفن ثابت به هانول زنگ زدم و ازش قهوه خاستم.
بعد سه مین در بعد از تق تق باز شد و هانول با یه سین تو دستش وارد شد..
هانول:بگیر کوفت کن گدا
آت:الان تو مودش نیستم
هانول:الان تو مودش نییتی؟اخیی بفرمایید کوفت کنید شاهزاده.
دیدگاه ها (۶)

⭐‌پارت۶۵/کما⭐‌هانول:وای خاک به سرم شیرین دوست داشتی نه؟اوخیی...

⭐‌پارت۶۶/کما⭐‌آت:زود باش گمشو اونور+حتی یک قدمم از کاش تکون ...

⭐‌پارت۶۳/کما⭐‌ بعدش خودش ادامه داد:کوک:آهان پس میخوام آت از ...

⭐‌پارت۶۲/کما⭐‌ اطلاع دارید که ما داریم با شرکت زدرا همکاری م...

#تناسخ_یک_مافیاPart:11 ات: وایییی خیلی نگرانم یعنی ر.ا کجا ر...

سلاممممممببینید چقدر خوبم بین کلاسام براتون داستان مینویسم😂👌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط