پارتکما
⭐پارت۶۵/کما⭐
هانول:وای خاک به سرم شیرین دوست داشتی نه؟اوخییی..حقته(زیر لب)
آت:نگو که..
هانول:عمدی نبود(لبخند ریز)
آت:گمشو بیرون
هانول:وا چته چرا وحشی میشی؟داشتم شماره یارو رو میگرفتم شما زنگ زدی مزاحم شدی منم تلخش کردم.
آت:نمیگم برو بیرون؟هااااا؟؟
+ها اخرو چنان داد کشیدم که فکر کنم تا سر چهار راه صدام رفت.حتی خودمم تعجب کردم چه برسه به اون بدبخت.ترسیده عقب عقب رفت بیرون و درو بست.
هوفف بلندی از بین لب هام خارج شد.من دلم تهیونگ رو میخواست ولی اون مثل این بچه ها قهر کرد.از طرفی دلم شور میزد .
دو دقیقه نگذشت که صدای تق تقی شنیدم.
آت:بفرمایید
+فکر میکردم که هانول باشه ولی یه دختر ریزه میزه دیگه بود.
آت:چیشده؟
دختر:امم...چیززه ببخشید خانوم کیم فقط چیزه..
آت:ده بنال ببینم چی شده
دختر:هیچی..نگران نشین فقط خانم..هانول گفتن..بهتون..بگم که...چند دقیقه دیگه جلسه برگزار ...میشه
+چنان با تته پته گفت که فکر کردم کسی مرده.
آت:دختر مردی برو یه چیزی بخور خب چرا میترسی
دختر:چـ چـ ششم ..ببخشید
آت:معذرت خواهی نکن
دختر:ببخشید
آت:برووووو
+دستاش میلرزیدن ولی نمیدونم اچرا یعنی از من میترسید؟یا شاید خجالتی بود چون اولین باره میبینمش.بلند شدم و رفتم سمت اتاق جلسه.تهیونگ سر جاش نشسته بود.ولی هر چی گشتم نتونستم مین سو رو بین ادماش پیدا کنم.حتما یه اتفاقی افتاده.
بدون سلام و هیچ چیزی با لحن سوالی و تعجبی بلند پرسیدم.
آت:پس رئیستون کجاستت؟؟
+یکی از ادماش که بنظر میومد از بقیه جایگاهش بالاتر باشه با تته پته گفت
مرد:معذ..رت میخوایم ..خانم..کیم. آقای مین...آقای مین
آت:زود باش بنالللل بگو کجاستت؟؟
+تمام مدت تهیونگ با عصبانیت خیره ی من بود.به ادا و اصول و نگرانم ولی لب نمیزد.
مرد:ایشون..ایشون صبح تصادف کردن و ....
+چیزی که شنیدم رو باور نمیکردم.
سعی کردم داد بزنم و بگم که چرا ولی فقط تونستم با بهت و ترس آروم لب بزنم.
آت:زن..دست؟؟ک..ددوم..بیما..رستان؟
مرد:خانوم آروم باشین
+اینبار تونستم.ایبار تونستم بلند عربده بکشم.
آت:میگم کدوم بیمارستانننن؟؟؟گاوی نمیفهمییی؟؟کدومممم؟؟؟؟؟؟
+انگار از رفتارم ترسیده بود و با ترس گفت
مرد:بیمارستان نزدیک خروجی شهر.بیمارستان بالای شهر
+حتی خودمم نفهمیدم چطوری ولی فقط کیفمو چنگ زدم و با سرعتی که تا حالا فکر نمیکردم بتونم،دوییدم سمت خروجی شرکت.
ماشین تهیونگ تو پارکینگ بود و شوفر هم توش نشسته بود و داشت با تلفن صحبت میکرد.
درو محکم باز کردم که انگار صحبتشم تموم شد و پیاده شد
با داد گفتم:
آت:زود باش گمشو اونور
حمایت؟😃
اگه میشه فالوش کنید و یه نگاه به چند تا پستش بندازین مرسی💗
@vilixe
هانول:وای خاک به سرم شیرین دوست داشتی نه؟اوخییی..حقته(زیر لب)
آت:نگو که..
هانول:عمدی نبود(لبخند ریز)
آت:گمشو بیرون
هانول:وا چته چرا وحشی میشی؟داشتم شماره یارو رو میگرفتم شما زنگ زدی مزاحم شدی منم تلخش کردم.
آت:نمیگم برو بیرون؟هااااا؟؟
+ها اخرو چنان داد کشیدم که فکر کنم تا سر چهار راه صدام رفت.حتی خودمم تعجب کردم چه برسه به اون بدبخت.ترسیده عقب عقب رفت بیرون و درو بست.
هوفف بلندی از بین لب هام خارج شد.من دلم تهیونگ رو میخواست ولی اون مثل این بچه ها قهر کرد.از طرفی دلم شور میزد .
دو دقیقه نگذشت که صدای تق تقی شنیدم.
آت:بفرمایید
+فکر میکردم که هانول باشه ولی یه دختر ریزه میزه دیگه بود.
آت:چیشده؟
دختر:امم...چیززه ببخشید خانوم کیم فقط چیزه..
آت:ده بنال ببینم چی شده
دختر:هیچی..نگران نشین فقط خانم..هانول گفتن..بهتون..بگم که...چند دقیقه دیگه جلسه برگزار ...میشه
+چنان با تته پته گفت که فکر کردم کسی مرده.
آت:دختر مردی برو یه چیزی بخور خب چرا میترسی
دختر:چـ چـ ششم ..ببخشید
آت:معذرت خواهی نکن
دختر:ببخشید
آت:برووووو
+دستاش میلرزیدن ولی نمیدونم اچرا یعنی از من میترسید؟یا شاید خجالتی بود چون اولین باره میبینمش.بلند شدم و رفتم سمت اتاق جلسه.تهیونگ سر جاش نشسته بود.ولی هر چی گشتم نتونستم مین سو رو بین ادماش پیدا کنم.حتما یه اتفاقی افتاده.
بدون سلام و هیچ چیزی با لحن سوالی و تعجبی بلند پرسیدم.
آت:پس رئیستون کجاستت؟؟
+یکی از ادماش که بنظر میومد از بقیه جایگاهش بالاتر باشه با تته پته گفت
مرد:معذ..رت میخوایم ..خانم..کیم. آقای مین...آقای مین
آت:زود باش بنالللل بگو کجاستت؟؟
+تمام مدت تهیونگ با عصبانیت خیره ی من بود.به ادا و اصول و نگرانم ولی لب نمیزد.
مرد:ایشون..ایشون صبح تصادف کردن و ....
+چیزی که شنیدم رو باور نمیکردم.
سعی کردم داد بزنم و بگم که چرا ولی فقط تونستم با بهت و ترس آروم لب بزنم.
آت:زن..دست؟؟ک..ددوم..بیما..رستان؟
مرد:خانوم آروم باشین
+اینبار تونستم.ایبار تونستم بلند عربده بکشم.
آت:میگم کدوم بیمارستانننن؟؟؟گاوی نمیفهمییی؟؟کدومممم؟؟؟؟؟؟
+انگار از رفتارم ترسیده بود و با ترس گفت
مرد:بیمارستان نزدیک خروجی شهر.بیمارستان بالای شهر
+حتی خودمم نفهمیدم چطوری ولی فقط کیفمو چنگ زدم و با سرعتی که تا حالا فکر نمیکردم بتونم،دوییدم سمت خروجی شرکت.
ماشین تهیونگ تو پارکینگ بود و شوفر هم توش نشسته بود و داشت با تلفن صحبت میکرد.
درو محکم باز کردم که انگار صحبتشم تموم شد و پیاده شد
با داد گفتم:
آت:زود باش گمشو اونور
حمایت؟😃
اگه میشه فالوش کنید و یه نگاه به چند تا پستش بندازین مرسی💗
@vilixe
- ۳.۲k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط