پارتکما
⭐پارت۶۳/کما⭐
بعدش خودش ادامه داد:
کوک:آهان پس میخوام آت از ماتحت اویزونت کنه نه؟
تهیونگ:شوخی کردم بابا بهش نگیی؟
کوک:نه نمیگم ولی خب حالا یه نوشیدنی طلبت
آهان اوکی ببین نیم ساعت بعد با شرکت زدرا جلسه داری و...
-نذاشتم حرفش تموم بشه و داد زدم.
تهیونگ:زدراااا؟؟؟
کوک:اره و فردا هم میرین نمایش گاه پدر بزرگتون تا بازی رونمایی بشه
تهیونگ:اون پیری هنوز زندست؟راستی چرا با شرکت زدرا جلسه داریم؟
کوک:عاا خب انگاری که خانوم کیم ترتیب این جلسه رو دادن برای ارائه پروژه جدیدشون.فک کنم میخوان که طرحشونو با شرکت زدرا به اشتراک بزارن
تهیونگ:زدرا زدرا زدرا اَه حالم دیگه داره از این اسم بهم میخوره چپ میره میگه زدرا راست میره میگه مین سو.
کوک:قهوه میخوره؟
تهیونگ:تلخ باشه...
...
ای بابا ده دقیقه ای گذشته بود.کوک قهوه رو داد بهم و یاد آوری کرد که نیم ساعت بعد جلسست و بعد رفت بیرون.این بچه پرو چیکار میکنه تو شرکت؟
با کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم گرفتم برم پیش آت.اروم از دفترم خارج شدم و به سمت دفتر آت قدم برداشتم.بین دفتر من و اون کلی کارمند به وام پا شدن و سلام کردن که با سر جوابشونو و دادم و گفتم که به کارشون برسن.
از اون دیواره ای که درش به سمت کارمنداست که تماما شیشه ایه داخل رو دید زدم و با دیدن آت که داره با یه ورق کلنجار میره تا خودآگاه لبخندی روی لبم نقش بست.ورقه هارو با یه دستش ورق میزد و با اون یکی دستش نه میداشت تا اذیتش نکن و بتونه کاغذ مد نظر و پیدا کنه.با لبخندی که از سر شوق زد فهمیدم که پیداش کرده.بعد از نوشتن چند تا چیز اون ورقه رو هم گذاشت روی یه تپه کاغذی که کنار میزش بود و تابی به کمرش داد تا خستگیش رفع بشه.
بدون این که در بزنم داخل زدم.
بلافاصله بعد از اتمام کارش صفحه گوشیشو باز کرد و مشغول تایپ شد.
یه نیم نگاهی بهم انداخت و با خونسردی گفت:
آت:مگه طویلست؟یه در میزدی حداقل
تهیونگ:خانوم کوچولو داره چیکار میکنه؟
آت:اینقدر به من نگو خانوم من هنوز دخترم
-با حرفش شلیک خندم به هوا رفت که بعد از تموم شدنش لب زدم
تهیونگ:بالاخره شما هم بزرگ میشی خانوم میشی خیلی هم دور نیست اون روز
-و بعدش بازم خندیدم ولی متوجه سرخ شدن صورت آت از رو حالت شدم. بعد از یکم خندیدن بازم سوال اولم و تکرار کردم
تهیونگ:نگفتی؟داری با کی حرف میزنی که حتی بهم نگاه هم نمیکنی؟
آت:با مین سو.هر چقدر پیام میدم یا زنگ میزنم جواب نمیده نگرانشم.
تهیونگ:جاااانننننن؟؟؟؟
حاجی من نمیتونمممممم ببخشید ناموسا وقت میکنم چند تا پارت میزارم شماهم حمایت کونین👀
بعدش خودش ادامه داد:
کوک:آهان پس میخوام آت از ماتحت اویزونت کنه نه؟
تهیونگ:شوخی کردم بابا بهش نگیی؟
کوک:نه نمیگم ولی خب حالا یه نوشیدنی طلبت
آهان اوکی ببین نیم ساعت بعد با شرکت زدرا جلسه داری و...
-نذاشتم حرفش تموم بشه و داد زدم.
تهیونگ:زدراااا؟؟؟
کوک:اره و فردا هم میرین نمایش گاه پدر بزرگتون تا بازی رونمایی بشه
تهیونگ:اون پیری هنوز زندست؟راستی چرا با شرکت زدرا جلسه داریم؟
کوک:عاا خب انگاری که خانوم کیم ترتیب این جلسه رو دادن برای ارائه پروژه جدیدشون.فک کنم میخوان که طرحشونو با شرکت زدرا به اشتراک بزارن
تهیونگ:زدرا زدرا زدرا اَه حالم دیگه داره از این اسم بهم میخوره چپ میره میگه زدرا راست میره میگه مین سو.
کوک:قهوه میخوره؟
تهیونگ:تلخ باشه...
...
ای بابا ده دقیقه ای گذشته بود.کوک قهوه رو داد بهم و یاد آوری کرد که نیم ساعت بعد جلسست و بعد رفت بیرون.این بچه پرو چیکار میکنه تو شرکت؟
با کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم گرفتم برم پیش آت.اروم از دفترم خارج شدم و به سمت دفتر آت قدم برداشتم.بین دفتر من و اون کلی کارمند به وام پا شدن و سلام کردن که با سر جوابشونو و دادم و گفتم که به کارشون برسن.
از اون دیواره ای که درش به سمت کارمنداست که تماما شیشه ایه داخل رو دید زدم و با دیدن آت که داره با یه ورق کلنجار میره تا خودآگاه لبخندی روی لبم نقش بست.ورقه هارو با یه دستش ورق میزد و با اون یکی دستش نه میداشت تا اذیتش نکن و بتونه کاغذ مد نظر و پیدا کنه.با لبخندی که از سر شوق زد فهمیدم که پیداش کرده.بعد از نوشتن چند تا چیز اون ورقه رو هم گذاشت روی یه تپه کاغذی که کنار میزش بود و تابی به کمرش داد تا خستگیش رفع بشه.
بدون این که در بزنم داخل زدم.
بلافاصله بعد از اتمام کارش صفحه گوشیشو باز کرد و مشغول تایپ شد.
یه نیم نگاهی بهم انداخت و با خونسردی گفت:
آت:مگه طویلست؟یه در میزدی حداقل
تهیونگ:خانوم کوچولو داره چیکار میکنه؟
آت:اینقدر به من نگو خانوم من هنوز دخترم
-با حرفش شلیک خندم به هوا رفت که بعد از تموم شدنش لب زدم
تهیونگ:بالاخره شما هم بزرگ میشی خانوم میشی خیلی هم دور نیست اون روز
-و بعدش بازم خندیدم ولی متوجه سرخ شدن صورت آت از رو حالت شدم. بعد از یکم خندیدن بازم سوال اولم و تکرار کردم
تهیونگ:نگفتی؟داری با کی حرف میزنی که حتی بهم نگاه هم نمیکنی؟
آت:با مین سو.هر چقدر پیام میدم یا زنگ میزنم جواب نمیده نگرانشم.
تهیونگ:جاااانننننن؟؟؟؟
حاجی من نمیتونمممممم ببخشید ناموسا وقت میکنم چند تا پارت میزارم شماهم حمایت کونین👀
- ۳.۴k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط