پارت : ۴۱
پارت : ۴۱
بارام : ( از بغله یونجون میاد بیرون)
یونجون : بارام چی شده؟
بارام : یونجون مـ من باید همین الان برم کره پیشه پدر مادرم
یونجون : چرا؟
بارام : باید این جریانو به مامان بابام بگم
یونجون : ا، اما
بارام : لطفا
یونجون : باشه
یونجون : منم میخوام بیام کره
بارام : باشه
_کره سئول_
بارام ویو :
ماشین رو از راننده گرفتم و سمته عمارتمون حرکت کردم
بغضه بدی داخله گلوم بود
بغضی که مطمئنن اگه میشکست کله سئول رو فرا میگرفت
به عمارت رسیدم ماشین رو داخله حیاط پارک کردم و وارد عمارت شدم
که دیدم همه عمو ها با زناشون و بچه هاشون اومدن
وقتی که یزره بهشون نزدیک شدم همه توجه ها به من جلب شد و همه با تعجب داشتن بهم نگاه میکردن که مامانم با خوشحالی اومد سمتم و گفت
جیا : بارام دخترم کی اومدی؟
بارام : هـ همین الان ( بغض)
جیا : بارام مامان چیزی شده؟
بارام : هق هق هق هق ( روی زانوهاش میفته و شروع میکنه به گریه کردن 🗿💔)
جیا : بارام دخترم داری نگرانم میکنی چیزی شده؟
بارام : هق هق
بارام : ( از بغله یونجون میاد بیرون)
یونجون : بارام چی شده؟
بارام : یونجون مـ من باید همین الان برم کره پیشه پدر مادرم
یونجون : چرا؟
بارام : باید این جریانو به مامان بابام بگم
یونجون : ا، اما
بارام : لطفا
یونجون : باشه
یونجون : منم میخوام بیام کره
بارام : باشه
_کره سئول_
بارام ویو :
ماشین رو از راننده گرفتم و سمته عمارتمون حرکت کردم
بغضه بدی داخله گلوم بود
بغضی که مطمئنن اگه میشکست کله سئول رو فرا میگرفت
به عمارت رسیدم ماشین رو داخله حیاط پارک کردم و وارد عمارت شدم
که دیدم همه عمو ها با زناشون و بچه هاشون اومدن
وقتی که یزره بهشون نزدیک شدم همه توجه ها به من جلب شد و همه با تعجب داشتن بهم نگاه میکردن که مامانم با خوشحالی اومد سمتم و گفت
جیا : بارام دخترم کی اومدی؟
بارام : هـ همین الان ( بغض)
جیا : بارام مامان چیزی شده؟
بارام : هق هق هق هق ( روی زانوهاش میفته و شروع میکنه به گریه کردن 🗿💔)
جیا : بارام دخترم داری نگرانم میکنی چیزی شده؟
بارام : هق هق
۱۲.۲k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.