پارت : ۴۳
پارت : ۴۳
تهیونگ : باید با کسی که من میگم ازدواج کنی
بارام : چـ چی؟
بارام : عمرا اگه این کارو کنم
تهیونگ : مگه نگفتی بخاطره نجاته جونه بچت هر کاری میکنی؟
بارام : هنوزم میگم
تهیونگ : پس هرچه زودتر به یونجون بگو که بچشو سقط کردی و میخوای با کسه دیگه ایی ازدواج کنی
( تهیونگ اینو گفت و رفت )
بارام ویو :
هنوزم همونطور روی زانو هام افتاده بودم و داشتم بدونه صدا گریه میکردم
که وجود یک شخصی رو بالای سرم احساس کردم سرمو بلند کردم که دیدم بونگ وو بالای سرم ایستاده
بارام : هق داداش
بونگ وو : به من نگو داداش من دختره هرزه ایی مثله تو رو خواهرم نمیدونم
بونگ وو رفت و دیدم که عمو ها دارن بهم نگاه میگنن
بارام : عمو جیمین
جیمین : ( میره دنباله تهیونگ و بونگ وو)
بارام : هق هق عمو جین
جین : ( اونم دنباله اونا میره)
( ادمین : بقیه اعضا هم دنباله بقیه میرن)
بارام : عـ عمو ها هق هق
جیا : وا، واقعا باورم نمیشه که دختره هرزه ایی مثله تو دارم
بارام : هق هق مامان من هرزه نیستم هق من فقط عاشقم
جیا : بهتره هرچه زودتر برای ماسمه ازدواجت اماده بشی
مامانم اینو گفت و همشون رفتن و منو تنها گذاشتن
که دیگه نتونستم تحمل کنم و با صدای بلند زدم زیره گریه
همونجا روی زمین دراز کشیدم و دستمو روی شکمم گذاشتم
و شروع کردم به نوازش کردنه بچم از روی شکمم
بارام : عزیزم هق هق تو ناراحت نباش باشه مامانی؟
بارام : هق هق بهت قول میدم که یه روزی بر میگردیم پیشه بابا هق هق و باهم زندگیه خوبی رو شروع میکنیم باشه؟
تهیونگ : باید با کسی که من میگم ازدواج کنی
بارام : چـ چی؟
بارام : عمرا اگه این کارو کنم
تهیونگ : مگه نگفتی بخاطره نجاته جونه بچت هر کاری میکنی؟
بارام : هنوزم میگم
تهیونگ : پس هرچه زودتر به یونجون بگو که بچشو سقط کردی و میخوای با کسه دیگه ایی ازدواج کنی
( تهیونگ اینو گفت و رفت )
بارام ویو :
هنوزم همونطور روی زانو هام افتاده بودم و داشتم بدونه صدا گریه میکردم
که وجود یک شخصی رو بالای سرم احساس کردم سرمو بلند کردم که دیدم بونگ وو بالای سرم ایستاده
بارام : هق داداش
بونگ وو : به من نگو داداش من دختره هرزه ایی مثله تو رو خواهرم نمیدونم
بونگ وو رفت و دیدم که عمو ها دارن بهم نگاه میگنن
بارام : عمو جیمین
جیمین : ( میره دنباله تهیونگ و بونگ وو)
بارام : هق هق عمو جین
جین : ( اونم دنباله اونا میره)
( ادمین : بقیه اعضا هم دنباله بقیه میرن)
بارام : عـ عمو ها هق هق
جیا : وا، واقعا باورم نمیشه که دختره هرزه ایی مثله تو دارم
بارام : هق هق مامان من هرزه نیستم هق من فقط عاشقم
جیا : بهتره هرچه زودتر برای ماسمه ازدواجت اماده بشی
مامانم اینو گفت و همشون رفتن و منو تنها گذاشتن
که دیگه نتونستم تحمل کنم و با صدای بلند زدم زیره گریه
همونجا روی زمین دراز کشیدم و دستمو روی شکمم گذاشتم
و شروع کردم به نوازش کردنه بچم از روی شکمم
بارام : عزیزم هق هق تو ناراحت نباش باشه مامانی؟
بارام : هق هق بهت قول میدم که یه روزی بر میگردیم پیشه بابا هق هق و باهم زندگیه خوبی رو شروع میکنیم باشه؟
۱۵.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.