"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی هم دانشگاهیت بود و....🍡🌊پارت اول:////
آنا{برای بار آخر خودم رو تو آینه نگاه کردم و از اتاق خارج شدم...نشستم روی نرده ها و سر خوردم پایین که افتادم تو بغل یوجین(داداشش)... اوپا صبحت بخیر*کیوت*
یوجین{صبح توهم بخیر فسقلی*گونه آنا رو بوسید*
آنا{داداشی منو میرسونی*مظلوم*
یوجین{باشه باشه قیافتو اونجوری نکن*خنده*
آنا{لبخند کیوتی زدم و از بغلش اومدم پایین و بعد از پوشیدن کتونی های سفیدم به طرف ماشین یوجین دویدم.
*15 دقیقه بعد*
یوجین{آنا مطمئنی نمیخوای بیام دنبالت؟
آنا{آره بعد از دانشگاه مینی (دوست صمیمی آنا)میاد دنبالم میخوایم بریم بیرون.
یوجین{باشه پس مواظب خودت باش.
آنا{بعد از خداحافظی با یوجین به سمت درب وردی دانشگاه حرکت کردم...داشتم دنبال کلاسم میگشتم که با سر رفتم تو سینه یه نفر... سرم رو آوردم بالا که با 8 جفت چشم مواجه شدم...همینطوری داشتم کسی که بغلم کرده بود رو نگاه میکردم که با صدای دوستش به خودم اومدم و با ترس خودم رو از بغلش کشیدم بیرون...ااا ببخشید من... من حواسم نبود*ترس*
تهیونگ{آه اشکال نداره.
آنا{اومدم از کنارش رد شم که با دیدن قیافه قرمز اون 3 تا با تعجب یه ابرو رو انداختم بالا...چیز خنده داری هست که سرخ شدین؟
الکس{نه ولی آخه تو... تو خیلی کوچولویی*خنده*
تهیونگ{وقتی الکس اینو گفت قیافش از حرص سرخ شد و شروع کرد به حرف زدن.
آنا{من کوچولوعم؟...من خیلی هم بزرگم تو خیلی گنده ای من ترم 2 دانشگاهم حالا فهمیدی؟ *بامزه و حرصی*
تهیونگ{اینو که گفت خنده بچه ها بیشتر شد...به طرفش رفتم و دستم رو نوازش گونه روی موهاش کشیدم...باشه باشه حالا حرص نخور بگو ببینم دنبال کلاست میگردی؟
آنا{اوهوم.
تهیونگ{خب چی میخونی؟
آنا{دندون پزشکی.
تهیونگ{کلاسای پزشکی از این سمت هستن*اشاره با راه رو*
آنا{مرسی*لبخند *...بدون اینکه منتظر جوابشون باشم به سمت راه رو دویدم و بعد از اینکه کلاسم رو پیدا کردم روی صندلی نشستم و منتطر استاد شدم.
*10 دقیقه بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بچه ها این فیک رو گزارش کردن امروز سه پارت ازش میذارم:)
وقتی هم دانشگاهیت بود و....🍡🌊پارت اول:////
آنا{برای بار آخر خودم رو تو آینه نگاه کردم و از اتاق خارج شدم...نشستم روی نرده ها و سر خوردم پایین که افتادم تو بغل یوجین(داداشش)... اوپا صبحت بخیر*کیوت*
یوجین{صبح توهم بخیر فسقلی*گونه آنا رو بوسید*
آنا{داداشی منو میرسونی*مظلوم*
یوجین{باشه باشه قیافتو اونجوری نکن*خنده*
آنا{لبخند کیوتی زدم و از بغلش اومدم پایین و بعد از پوشیدن کتونی های سفیدم به طرف ماشین یوجین دویدم.
*15 دقیقه بعد*
یوجین{آنا مطمئنی نمیخوای بیام دنبالت؟
آنا{آره بعد از دانشگاه مینی (دوست صمیمی آنا)میاد دنبالم میخوایم بریم بیرون.
یوجین{باشه پس مواظب خودت باش.
آنا{بعد از خداحافظی با یوجین به سمت درب وردی دانشگاه حرکت کردم...داشتم دنبال کلاسم میگشتم که با سر رفتم تو سینه یه نفر... سرم رو آوردم بالا که با 8 جفت چشم مواجه شدم...همینطوری داشتم کسی که بغلم کرده بود رو نگاه میکردم که با صدای دوستش به خودم اومدم و با ترس خودم رو از بغلش کشیدم بیرون...ااا ببخشید من... من حواسم نبود*ترس*
تهیونگ{آه اشکال نداره.
آنا{اومدم از کنارش رد شم که با دیدن قیافه قرمز اون 3 تا با تعجب یه ابرو رو انداختم بالا...چیز خنده داری هست که سرخ شدین؟
الکس{نه ولی آخه تو... تو خیلی کوچولویی*خنده*
تهیونگ{وقتی الکس اینو گفت قیافش از حرص سرخ شد و شروع کرد به حرف زدن.
آنا{من کوچولوعم؟...من خیلی هم بزرگم تو خیلی گنده ای من ترم 2 دانشگاهم حالا فهمیدی؟ *بامزه و حرصی*
تهیونگ{اینو که گفت خنده بچه ها بیشتر شد...به طرفش رفتم و دستم رو نوازش گونه روی موهاش کشیدم...باشه باشه حالا حرص نخور بگو ببینم دنبال کلاست میگردی؟
آنا{اوهوم.
تهیونگ{خب چی میخونی؟
آنا{دندون پزشکی.
تهیونگ{کلاسای پزشکی از این سمت هستن*اشاره با راه رو*
آنا{مرسی*لبخند *...بدون اینکه منتظر جوابشون باشم به سمت راه رو دویدم و بعد از اینکه کلاسم رو پیدا کردم روی صندلی نشستم و منتطر استاد شدم.
*10 دقیقه بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بچه ها این فیک رو گزارش کردن امروز سه پارت ازش میذارم:)
۴۰.۶k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.