ادامه پارت ۶۰ زیاد بود نصفش فقط اومد براتون ...
ادامه پارت ۶۰ زیاد بود نصفش فقط اومد براتون ...
دروقت شد خواستم بخوابم.همین طوری دراز کشیده بودمو سررسید پدرم دستم بود.مثل همیشه بوسیدمش.جای دستای پدرم بود...
چیزای جالبی از طریقه ی محاسبه ساعت زمینی بر حسب ساعت سیلورنایی نوشته بود و خصوصیات اون سیاره.یکم که گذشت چشام روی هم افتاد و خوابم گرفت.
٭+++++٭
صبح زود لباس پوشیدمو زدم بیرون.از همسایمون که یه خانوم نسبتا مسن بود،خانوم صفرزاده،آدرس چن تا پاساژ و سوپر مارکتو گرفته بودم.اول سری به پاساژا زدم.هیچ مدرکی همراه خودم نداشتم پس تصمیم گرفته بودم که یه شغل آزاد با یه درامد کوچیک برلی خودم دست و پا کنم.با گشتن چند تا طبقه،تونستم توی یه بوتیک مانتو کار پیدا کنم.مغازه ی بزرگ و خیلی شیکی بود و رییسمم خانوم بود!چی بهتر از این میخاستم؟!
قرار شد از هفته ی دیگه کارمو شروع کنم.از مسیر برگشت یکم خوراکی و وسایل لازانیا خریدم(ماه رمضونه دلتون نخواد:\شرمنده .من دلم خواس:( )
خونه رو به حالت نرمال دراوردم.بعد از ظهر نزدیک غروب که شد لازانیا رو پختم و ژله درست کردم(اقا کوفتت شه گشنم شد)
از چیزایی که یادمه من اصلا دختر کدبانویی نبودم.نمیدونم چرا یهو امشب جو گرفته بودم!یه دوش سریع گرفتم و لباس مناسبی پوشیدم.دیگه کم کم مهمونا میرسیدن.خیلی خوشحال بودم .حس داشتن خانواده شیرین بود.آیفون به صدا درومد.کیان ، روژان و رزمهر...
دروقت شد خواستم بخوابم.همین طوری دراز کشیده بودمو سررسید پدرم دستم بود.مثل همیشه بوسیدمش.جای دستای پدرم بود...
چیزای جالبی از طریقه ی محاسبه ساعت زمینی بر حسب ساعت سیلورنایی نوشته بود و خصوصیات اون سیاره.یکم که گذشت چشام روی هم افتاد و خوابم گرفت.
٭+++++٭
صبح زود لباس پوشیدمو زدم بیرون.از همسایمون که یه خانوم نسبتا مسن بود،خانوم صفرزاده،آدرس چن تا پاساژ و سوپر مارکتو گرفته بودم.اول سری به پاساژا زدم.هیچ مدرکی همراه خودم نداشتم پس تصمیم گرفته بودم که یه شغل آزاد با یه درامد کوچیک برلی خودم دست و پا کنم.با گشتن چند تا طبقه،تونستم توی یه بوتیک مانتو کار پیدا کنم.مغازه ی بزرگ و خیلی شیکی بود و رییسمم خانوم بود!چی بهتر از این میخاستم؟!
قرار شد از هفته ی دیگه کارمو شروع کنم.از مسیر برگشت یکم خوراکی و وسایل لازانیا خریدم(ماه رمضونه دلتون نخواد:\شرمنده .من دلم خواس:( )
خونه رو به حالت نرمال دراوردم.بعد از ظهر نزدیک غروب که شد لازانیا رو پختم و ژله درست کردم(اقا کوفتت شه گشنم شد)
از چیزایی که یادمه من اصلا دختر کدبانویی نبودم.نمیدونم چرا یهو امشب جو گرفته بودم!یه دوش سریع گرفتم و لباس مناسبی پوشیدم.دیگه کم کم مهمونا میرسیدن.خیلی خوشحال بودم .حس داشتن خانواده شیرین بود.آیفون به صدا درومد.کیان ، روژان و رزمهر...
۷۹۶
۲۳ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.