رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_بیست_هشتم
ولی آوا نبود
نزدیک و نزدیک تر شد...
_رامتین؟
چیکار میکنی
*تورو دوست نداره.الکی دلتو خوش نکن
_کی؟
*شایان
_یعنی چی نمیفهمم...
*همین دیشب با پارمیس عق...
حرفش کامل نموند
که قامت شایان نمایان شد
-چی داشتی میگفتی رامتین؟
رامتین خونسردیش رو حفظ کرد.
*دارم چشاشو رو به واقعیت باز میکنم.
-بیا بیرون حرف بزنیم.
رفتن بیرون و من موندم و هزارتا سوال توی ذهنم.
#راوی
شایان و رامتین رفتن بیرون از عمارت.
-تو چته رامتین
*نمیخوای واقعیتو بهش بگی.؟
شایان تو عاشق پارمیسی نه سارا تو با اون عقد کردی
-خب که چی به تو چه ربطی داره
رامتین محکم و جدی لب زد.
*دوسش دارم. عاشقشم.
شایان بهت زده مونده بود.
انگار شایانم سارا رو دوست داشت...
ولی حالا چیکار میتونست کنه؟
از کلافگی دستشو روی سرش فشار میداد و عصبی بود.
*شایان دست از سرش بردار
با پدرت حرف میزنم. سارا میاد تو باند و ازدواج میکنیم.
شایان با شنیدن اسم ازدواج عصبی تر شد و سیلی به رامتین زد.
-دهنتو ببند رامتین
رامتین با حالتی عصبی لب زد
*تو نمیتونی همه رو باهم داشته باشی یه روز از چنگت نجاتش میدم.
رامتین به سمت عمارت رفت.
حالا بین این دو دوست صمیمی هرچی بوده تموم شده.
#شایان
باورم نمیشه...
این یه کابوس وحشتناکه؟
تنهایی
سرزنش...
#راوی
از دست دادن کسایی که دوست داری سردرگمی...اینا همه بخشی از زندگیمونه.
حالا...
پارمیس از احساساتش میترسه
سارا احساس امنیت میکنه
رامتین تازه جوونه عشق رو دیده
شایانم سردرگم تر از اونیه که از احساسات خودش با خبر بشه.
همه این احساسات رو یه نفر کنترل میکنه...
گایز
پارت جدید.
پارت بعد فردا یا شب میزارم معلوم نیس♡
کپی اصکی ممنوع
لایک انرژی بدید
یه پارت آینده ببینیم؟
#پارت_آینده
سارا بی حال با اصلحه که در دست داشت قدم های آهسته برمیداشت.
شایان و آرش بدو بدو اومدن سمت سارا.
خون روی صورتش رو پوشانده بود.
و اشک های سرازیری که از روی چهره سردش دیده میشد.
اصلحه رو به سمتشون گرفت...
....................................................
ولی آوا نبود
نزدیک و نزدیک تر شد...
_رامتین؟
چیکار میکنی
*تورو دوست نداره.الکی دلتو خوش نکن
_کی؟
*شایان
_یعنی چی نمیفهمم...
*همین دیشب با پارمیس عق...
حرفش کامل نموند
که قامت شایان نمایان شد
-چی داشتی میگفتی رامتین؟
رامتین خونسردیش رو حفظ کرد.
*دارم چشاشو رو به واقعیت باز میکنم.
-بیا بیرون حرف بزنیم.
رفتن بیرون و من موندم و هزارتا سوال توی ذهنم.
#راوی
شایان و رامتین رفتن بیرون از عمارت.
-تو چته رامتین
*نمیخوای واقعیتو بهش بگی.؟
شایان تو عاشق پارمیسی نه سارا تو با اون عقد کردی
-خب که چی به تو چه ربطی داره
رامتین محکم و جدی لب زد.
*دوسش دارم. عاشقشم.
شایان بهت زده مونده بود.
انگار شایانم سارا رو دوست داشت...
ولی حالا چیکار میتونست کنه؟
از کلافگی دستشو روی سرش فشار میداد و عصبی بود.
*شایان دست از سرش بردار
با پدرت حرف میزنم. سارا میاد تو باند و ازدواج میکنیم.
شایان با شنیدن اسم ازدواج عصبی تر شد و سیلی به رامتین زد.
-دهنتو ببند رامتین
رامتین با حالتی عصبی لب زد
*تو نمیتونی همه رو باهم داشته باشی یه روز از چنگت نجاتش میدم.
رامتین به سمت عمارت رفت.
حالا بین این دو دوست صمیمی هرچی بوده تموم شده.
#شایان
باورم نمیشه...
این یه کابوس وحشتناکه؟
تنهایی
سرزنش...
#راوی
از دست دادن کسایی که دوست داری سردرگمی...اینا همه بخشی از زندگیمونه.
حالا...
پارمیس از احساساتش میترسه
سارا احساس امنیت میکنه
رامتین تازه جوونه عشق رو دیده
شایانم سردرگم تر از اونیه که از احساسات خودش با خبر بشه.
همه این احساسات رو یه نفر کنترل میکنه...
گایز
پارت جدید.
پارت بعد فردا یا شب میزارم معلوم نیس♡
کپی اصکی ممنوع
لایک انرژی بدید
یه پارت آینده ببینیم؟
#پارت_آینده
سارا بی حال با اصلحه که در دست داشت قدم های آهسته برمیداشت.
شایان و آرش بدو بدو اومدن سمت سارا.
خون روی صورتش رو پوشانده بود.
و اشک های سرازیری که از روی چهره سردش دیده میشد.
اصلحه رو به سمتشون گرفت...
....................................................
۶.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.