رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_بیست_نهم
#سارا
_آوا دیشب چه خبر بود؟
دستپاچه لب زد:
*منظورت چیه؟
_هیچی. بیخیال
#دیشب_آوا
*ولی شما قرار بود با سارا ازدوا...
-ساکت. تو در حدی نیستی که مخالفت کنی.
سرمو انداختم پایین و ادامه داد.
-فعلا به سارا چیزی نگو اگ بفهمم...
*چشم
-خوبه
شایان اومد داخل.
-خوبی؟
_آره خوبم.
-اتاقت آمادس
_ممنون
رفتم به اتاق جدیدم.
#شایان
رفتم پیش پدر
_پدر میشه سارا هم باهامون بیاد ایران
سرد لب زد
*اگه فرار کنه تو جواب میدی؟
_اگه فرار کرد همش پا من
سری تکون داد به معنی باشه
نفس عمیقی کشیدم.
رفتم به اتاق سارا.
-میتونی بیای ایران
ذوق زده تشکر کرد.
#چند_روز_بعد
#سارا
داشتم برمیگشتم ایران!
البته شایان گفت بعد از چند روز میریم لندن برای یه سری از کار ها.
همه وسایلم آماده بود
خدمتکار گذاتشون تو ماشین. و منم سولر شدم.
#شایان
خواستم سوار ماشین شم...
-رامتین؟
*میام ایران
عصبی لب زدم
-با اجازه کی؟
صدایی سرد به گوش رسید
+با اجازه من
چشام گرد شد.
چیزی دیگه نگفتم
منو رامتین جلو و آوا و سارا عقب.
رامتین سکوت رو شکست.
*سارا خانم چیزی نمیخورید
سارا لبخندی زد
_خیر
از ماشین پیاده شدیم و به سمت هواپیما رفتیم.
#سارا
خواستم از پله ها بالا برم که پاهام انگار شل شدن و تعادلمو از دست دادم.
چشامو بستم
ولی هرچی منتظر شدم به زمین برخورد نکردم.
چشام رو باز کردم
_رامتین؟؟؟
درآغوش رامتین بودم؟...
یکم دیر شد
چون کسی انگار حمایت نمیکرد.
یه رمان جدید نوشتم
میزارم حتما بخونید.
کپی اصکی ممنوع
#سارا
_آوا دیشب چه خبر بود؟
دستپاچه لب زد:
*منظورت چیه؟
_هیچی. بیخیال
#دیشب_آوا
*ولی شما قرار بود با سارا ازدوا...
-ساکت. تو در حدی نیستی که مخالفت کنی.
سرمو انداختم پایین و ادامه داد.
-فعلا به سارا چیزی نگو اگ بفهمم...
*چشم
-خوبه
شایان اومد داخل.
-خوبی؟
_آره خوبم.
-اتاقت آمادس
_ممنون
رفتم به اتاق جدیدم.
#شایان
رفتم پیش پدر
_پدر میشه سارا هم باهامون بیاد ایران
سرد لب زد
*اگه فرار کنه تو جواب میدی؟
_اگه فرار کرد همش پا من
سری تکون داد به معنی باشه
نفس عمیقی کشیدم.
رفتم به اتاق سارا.
-میتونی بیای ایران
ذوق زده تشکر کرد.
#چند_روز_بعد
#سارا
داشتم برمیگشتم ایران!
البته شایان گفت بعد از چند روز میریم لندن برای یه سری از کار ها.
همه وسایلم آماده بود
خدمتکار گذاتشون تو ماشین. و منم سولر شدم.
#شایان
خواستم سوار ماشین شم...
-رامتین؟
*میام ایران
عصبی لب زدم
-با اجازه کی؟
صدایی سرد به گوش رسید
+با اجازه من
چشام گرد شد.
چیزی دیگه نگفتم
منو رامتین جلو و آوا و سارا عقب.
رامتین سکوت رو شکست.
*سارا خانم چیزی نمیخورید
سارا لبخندی زد
_خیر
از ماشین پیاده شدیم و به سمت هواپیما رفتیم.
#سارا
خواستم از پله ها بالا برم که پاهام انگار شل شدن و تعادلمو از دست دادم.
چشامو بستم
ولی هرچی منتظر شدم به زمین برخورد نکردم.
چشام رو باز کردم
_رامتین؟؟؟
درآغوش رامتین بودم؟...
یکم دیر شد
چون کسی انگار حمایت نمیکرد.
یه رمان جدید نوشتم
میزارم حتما بخونید.
کپی اصکی ممنوع
- ۷.۶k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط