رمان ازدواج اجباری
#ازدواجِ_اجباری_پارت_1
*تینا آماده شو بریم خونه مامان بزرگ
_باشه مامان
چون تابستان بود لباس های ابروبادی صورتی مو با یه شلوار لی با یه شال سبز و صورتی پوشیدم.
بیرون رفتم.
_مامان آرمان نمیاد؟
*نه با دوستاش میره بیرون
از خونه زدیم بیرون.
هنذفیریم رو گذاشتم و آهنگی پلی کردم
بعد از ۱۵ دقیقه رسیدیم.
پیاده شدم.
از این که اینجا باشم بدم میومد.
انگار به اینجا تعلق ندارم.
رفتیم داخل.
بازم آخرین نفر بودیم.
سلامی آروم دادم تقریبا همه تو ایوان نشسته بودن.
............
موقع شام شد.
چون هوا گرم بود داخل ایوان شام رو میخوردیم.
۳ تا جای خالی مونده بود.
بابابزرگ زود نشست
حالا فقط دوتا جای خالی مونده بود
و فقط منو سینا ننشسته بودیم.
اخم هام درهم رفت.
رفتم و نشستم.
بعد از خوردن شام همه مشغول حرف زدن شدن.
دایی شروع به صحبت کرد.
*خوب تینا جانم وقت شوهر دادانشه
پوزخندی زدم و رفتم بیرون
و تو حیاط قدم زدم.
مامان اومد داخل حیاط
*چرا اینجوری میکنی؟ میدونی پشت سرت چیا میگن.
با لحن دلخوری لب زدم:
_یعنی چی؟ واقعا میخوای ازدواج کنم؟
*آره
صدامو بالاتر بردم
_یعنی چی؟
*پشت سرت حرف درست کردن پسربازی ازدواج ک کنی...
نذاشتم حرفش رو ادامه بده.
_یعنی میخوای برای حرف مردم من به زور ازدواج کنم؟
رمان ژدید.
امروز یه پارت دیگ دلبر وحشی
و پارت ۲ این رمانو داریم♡
*تینا آماده شو بریم خونه مامان بزرگ
_باشه مامان
چون تابستان بود لباس های ابروبادی صورتی مو با یه شلوار لی با یه شال سبز و صورتی پوشیدم.
بیرون رفتم.
_مامان آرمان نمیاد؟
*نه با دوستاش میره بیرون
از خونه زدیم بیرون.
هنذفیریم رو گذاشتم و آهنگی پلی کردم
بعد از ۱۵ دقیقه رسیدیم.
پیاده شدم.
از این که اینجا باشم بدم میومد.
انگار به اینجا تعلق ندارم.
رفتیم داخل.
بازم آخرین نفر بودیم.
سلامی آروم دادم تقریبا همه تو ایوان نشسته بودن.
............
موقع شام شد.
چون هوا گرم بود داخل ایوان شام رو میخوردیم.
۳ تا جای خالی مونده بود.
بابابزرگ زود نشست
حالا فقط دوتا جای خالی مونده بود
و فقط منو سینا ننشسته بودیم.
اخم هام درهم رفت.
رفتم و نشستم.
بعد از خوردن شام همه مشغول حرف زدن شدن.
دایی شروع به صحبت کرد.
*خوب تینا جانم وقت شوهر دادانشه
پوزخندی زدم و رفتم بیرون
و تو حیاط قدم زدم.
مامان اومد داخل حیاط
*چرا اینجوری میکنی؟ میدونی پشت سرت چیا میگن.
با لحن دلخوری لب زدم:
_یعنی چی؟ واقعا میخوای ازدواج کنم؟
*آره
صدامو بالاتر بردم
_یعنی چی؟
*پشت سرت حرف درست کردن پسربازی ازدواج ک کنی...
نذاشتم حرفش رو ادامه بده.
_یعنی میخوای برای حرف مردم من به زور ازدواج کنم؟
رمان ژدید.
امروز یه پارت دیگ دلبر وحشی
و پارت ۲ این رمانو داریم♡
۷.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.