★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«19»
_خب میدونی...راستش رابطه بابام با عمو هام خیلی خوب بود،عموهام پلیس بودن،وقتی هم بابام شرکتش ورشکسته شد،به اونا نگفت که پول نیاز داره،از بابای تو گرفت،که ای کاش به عمو هام میگفت،اگه الان به عمو هام میگفت،الان اینجا بود،وقتی که بابات بابامو به قتل رسوند،عموهام تازه ماجرا رو فهمیدن و خیلی ناراحت شدن،،،سرپرستی منو به عهده گرفتن و منو بزرگ کردن...بعدش برای بابات جاسوس گذاشتن و ردیاب توی گهواره تو کار گذاشتن،یه شنود هم گذاشتن محض احتیاط،،،بعد از راه اون هی باباتون ردیابی میکردن و میوفتادن دنبال بابات،،،ولی بابات فکر میکرد به خاطر تو آنقدر سرعتشون کند شده که پیداتون میکنن،برای همین تورو در پرورشگاه گذاشت...با همون گهواره ای که توش ردیاب بود...بعد از اون عموهام به در پرورشگاه رفتن و پرس و جو کردن،ولی دیدن که تورو گذاشتن تو پرورشگاه و فرار کردن،ولی به جاسوسه ایمان آوردن ولی بعد یه مدت جونگ سوک متوجه جاسوسه شد و اونو کشت...بعد از اون دیگه نتونستن پدرتو ردیابی کنن،تا همین چند سال پیش،حدودا 4_5 سال پیش،پلیسا دوباره دستگیرش کردن ولی اون بعد 1 ماه فرار کرد...
~=تهیونگ وقتی داشت حرف میزد،تمام توجهش روی حرفش بود،اصلا به جونگ کوک توجهی نداشت،بعد از تموم شدن حرفش،به جونگ کوک نگاه کرد و دید بغض کرده و چشماش اشکیه،بعد بهش گفت:
_یاااااااااااا«هی»!مگه نگفتم به شرطی برات تعریف میکنم که گریه نکنی؟گریه نکنی هاااا!
~=جونگ کوک که دیگه کنترل اشکاش دست خودش نبود،زد زیر گریه!تهیونگ سریع بغلش کرد و نشوندش روی پاش،جونگ کوک سرش رو چسبود به شونه ی تهیونگ و گریه میکرد،«ببینید حالت براید طور روی پاش نشونده بودش و یه دستش زیر پای جونگ کوک بود یکی زیر کمر جونگ کوک و سر جونگ کوک هم از جلو روی شونش بود★»جونگ کوک بی صدا روی شونه ی تهیونگ اشک میریخت و دستشو دور گردن تهیونگ حلقه کرده بود...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«19»
_خب میدونی...راستش رابطه بابام با عمو هام خیلی خوب بود،عموهام پلیس بودن،وقتی هم بابام شرکتش ورشکسته شد،به اونا نگفت که پول نیاز داره،از بابای تو گرفت،که ای کاش به عمو هام میگفت،اگه الان به عمو هام میگفت،الان اینجا بود،وقتی که بابات بابامو به قتل رسوند،عموهام تازه ماجرا رو فهمیدن و خیلی ناراحت شدن،،،سرپرستی منو به عهده گرفتن و منو بزرگ کردن...بعدش برای بابات جاسوس گذاشتن و ردیاب توی گهواره تو کار گذاشتن،یه شنود هم گذاشتن محض احتیاط،،،بعد از راه اون هی باباتون ردیابی میکردن و میوفتادن دنبال بابات،،،ولی بابات فکر میکرد به خاطر تو آنقدر سرعتشون کند شده که پیداتون میکنن،برای همین تورو در پرورشگاه گذاشت...با همون گهواره ای که توش ردیاب بود...بعد از اون عموهام به در پرورشگاه رفتن و پرس و جو کردن،ولی دیدن که تورو گذاشتن تو پرورشگاه و فرار کردن،ولی به جاسوسه ایمان آوردن ولی بعد یه مدت جونگ سوک متوجه جاسوسه شد و اونو کشت...بعد از اون دیگه نتونستن پدرتو ردیابی کنن،تا همین چند سال پیش،حدودا 4_5 سال پیش،پلیسا دوباره دستگیرش کردن ولی اون بعد 1 ماه فرار کرد...
~=تهیونگ وقتی داشت حرف میزد،تمام توجهش روی حرفش بود،اصلا به جونگ کوک توجهی نداشت،بعد از تموم شدن حرفش،به جونگ کوک نگاه کرد و دید بغض کرده و چشماش اشکیه،بعد بهش گفت:
_یاااااااااااا«هی»!مگه نگفتم به شرطی برات تعریف میکنم که گریه نکنی؟گریه نکنی هاااا!
~=جونگ کوک که دیگه کنترل اشکاش دست خودش نبود،زد زیر گریه!تهیونگ سریع بغلش کرد و نشوندش روی پاش،جونگ کوک سرش رو چسبود به شونه ی تهیونگ و گریه میکرد،«ببینید حالت براید طور روی پاش نشونده بودش و یه دستش زیر پای جونگ کوک بود یکی زیر کمر جونگ کوک و سر جونگ کوک هم از جلو روی شونش بود★»جونگ کوک بی صدا روی شونه ی تهیونگ اشک میریخت و دستشو دور گردن تهیونگ حلقه کرده بود...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
۶.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.