MY LOVE
MY LOVE
پارت ۱۰
تهیونگ شوکه از این کار جونگ کوک سر جاش میخ کوب شده بود.. انتظار اینو دیگه نداشت.
ویو کوک
لباش خیلی نرم و خوشمزه بود.. دوست داشتم بیشتر ادامه بدم.. بدنش رو لمس کنم... اونو مال خودم کنم... اما اون همجنس من بود..مرد بود .. ولی من عاشق همجنسم شدم.. محوش شدم ..
در همین فکر ها بود که متوجه اوضاع شد و سرش رو عقب کشید و چند قدم عقب رفت..
تهیونگ که ترسیده بود پا به فرار گذاشت.
(فردا بعد از ظهر )
ویو کوک
دنبال یک فرصت بودم تا از تهیونگ بابت کار دیشبم معذرت خواهی کنم ... اما انگار زمان اینو نمیخواست .. حقیقتش میخواستم حسمو بهش بگم .. بهش بگم که دوستش دارم اما اگر قبول نکنه چی ؟.. غلط کرده قبول نکنه ناسلامتی من اربابشم ...
بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم خودشو گرفت و به سمت اتاق تهیونگ رفت .. بدون اینکه در بزنه وارد شد ..
~ سلام ارباب .. بفرمایید !؟
کوک روی تخت نشست و شروع به صحبت کرد ..
+ ام ... خب میخواستم بابت کار دیشب ازت معذرت خواهی کنم و اینکه من ادم هوس بازی نیستم خودت میدونی دیشب حالم بد شد ... ام حرفی نداری ؟
~ ها؟ ..اها .. خوب خواهش میکنم .. شما نباید از من عذر خواهی کنید ارباب .
+ میدونم.. ولی نمیخواستم تصویر بدی از من توی ذهنت بمونه ... و یه چیز دیگه
اب دهنش رو قورت داد .. چرا انقدر یه اعتراف سخت بود اونم واسه کوک .. خطر ناک ترین مافیا .. خنده داره .
+ من .. من دوست دارم .. یعنی عاشقتم .. میخوامت واقعا دوستت دارم حالا میتونی قبول کنی که همه زندگیم بشی؟
حمایت؟🗡
پارت ۱۰
تهیونگ شوکه از این کار جونگ کوک سر جاش میخ کوب شده بود.. انتظار اینو دیگه نداشت.
ویو کوک
لباش خیلی نرم و خوشمزه بود.. دوست داشتم بیشتر ادامه بدم.. بدنش رو لمس کنم... اونو مال خودم کنم... اما اون همجنس من بود..مرد بود .. ولی من عاشق همجنسم شدم.. محوش شدم ..
در همین فکر ها بود که متوجه اوضاع شد و سرش رو عقب کشید و چند قدم عقب رفت..
تهیونگ که ترسیده بود پا به فرار گذاشت.
(فردا بعد از ظهر )
ویو کوک
دنبال یک فرصت بودم تا از تهیونگ بابت کار دیشبم معذرت خواهی کنم ... اما انگار زمان اینو نمیخواست .. حقیقتش میخواستم حسمو بهش بگم .. بهش بگم که دوستش دارم اما اگر قبول نکنه چی ؟.. غلط کرده قبول نکنه ناسلامتی من اربابشم ...
بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم خودشو گرفت و به سمت اتاق تهیونگ رفت .. بدون اینکه در بزنه وارد شد ..
~ سلام ارباب .. بفرمایید !؟
کوک روی تخت نشست و شروع به صحبت کرد ..
+ ام ... خب میخواستم بابت کار دیشب ازت معذرت خواهی کنم و اینکه من ادم هوس بازی نیستم خودت میدونی دیشب حالم بد شد ... ام حرفی نداری ؟
~ ها؟ ..اها .. خوب خواهش میکنم .. شما نباید از من عذر خواهی کنید ارباب .
+ میدونم.. ولی نمیخواستم تصویر بدی از من توی ذهنت بمونه ... و یه چیز دیگه
اب دهنش رو قورت داد .. چرا انقدر یه اعتراف سخت بود اونم واسه کوک .. خطر ناک ترین مافیا .. خنده داره .
+ من .. من دوست دارم .. یعنی عاشقتم .. میخوامت واقعا دوستت دارم حالا میتونی قبول کنی که همه زندگیم بشی؟
حمایت؟🗡
۴۴۳
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.