MY LOVE
MY LOVE
پارت ۱۱
تهیونگ با لحنی متعجب که از نظر جونگ کوک کیوت بود لب زد :
~ برو بابا ... یعنی الان عاشق منی ؟
جونگ کوک سری به نشونه تایید تکون داد و بلند شد وبه سمت تهیونگ رفت...
+ میخوای ثابت کنم ؟..
و بدون اینکه فرصت حرف زدن شد به تهیونگ بده لباش رو روی لبش گذاشت و طعم لباش رو مزه کرد ... تهیونگ ها همکاری میکرد و دستش رو دور گردن کوک حلقه کرد...
از هم جدا شدند و نفس عمیقی کشیدند..
~ فکر کنم جوابت رو گرفتی ارباب...
+ بهترین جواب عمرم بود ..
در همین حال .. صدای یونگی به گوششون رسید که داشت سمت اتاق میومد...
ویو یونگی
اتفاق بزرگی افتاده ، باید سریع به کوک خبر میدادم .. در اتاق کوک رو باز کردم.. کسی نبود .. رفتم به سمت اتاق تهیونگ چون کوک گفته بود قراره یه حرفایی باهاش بزنه ... وارد شدم و کوک رو مخاطب قرار دادم :
_ جونگ اتفاق بدی افتاده ..
+ چی؟ چیشده هیونگ ؟
بهش اشاره کردم که بیاد بیرون از اتاق ، نمیخواستم تهیونگ بفهمه .. راستش حس خوبی بهش نداشتم .. رفتیم طبقه پایین و شروع به صحبت کردم...
_ خب .. طلا ها و اسلحه هایی که قرار بود از مرز خارج بشه و به برزیل بره ... دزدیده شده .. کلا کامیون رو خالی کردن .. تنها چیزی که پیدا شده یه نامه ست ..
کوک خنده عصبی کرد.. تیک عصبی اش دوباره شروع شد ... نامه رو گرفت و به سمت اتاقش رفت ...
( محتوای نامه)
《 سلام مستر جئون .. امیدوارم حالت خوب باشه ... یک به یک مساوی شدیم .. خودت میدونی همین کار رو قبلا با من کردی .. خیلی بهم ضرر زدی حالا منم به رسم رفاقت تلافی کردم ..
کیم نامجون 》
کاغذ رو تو دستش مچاله کرد و نفس عمیقی کشید و به بیرون رفت ...
یونگی و هوسوک روی مبل نشسته بودند و حرف میزدند تا اینکه متوجه پایین اومدن کوک از پله ها شدند .. لبخند عجیبی بر لب کوک بود واین برای یونگی و هوسوک معنی خوبی نمیداد .. همیشه که این لبخند بر روی لب کوک بود فقط یک معنی میداد 《 کاری میکنم که ارزوی مرگت رو بکنی 》 ...
پارت ۱۱
تهیونگ با لحنی متعجب که از نظر جونگ کوک کیوت بود لب زد :
~ برو بابا ... یعنی الان عاشق منی ؟
جونگ کوک سری به نشونه تایید تکون داد و بلند شد وبه سمت تهیونگ رفت...
+ میخوای ثابت کنم ؟..
و بدون اینکه فرصت حرف زدن شد به تهیونگ بده لباش رو روی لبش گذاشت و طعم لباش رو مزه کرد ... تهیونگ ها همکاری میکرد و دستش رو دور گردن کوک حلقه کرد...
از هم جدا شدند و نفس عمیقی کشیدند..
~ فکر کنم جوابت رو گرفتی ارباب...
+ بهترین جواب عمرم بود ..
در همین حال .. صدای یونگی به گوششون رسید که داشت سمت اتاق میومد...
ویو یونگی
اتفاق بزرگی افتاده ، باید سریع به کوک خبر میدادم .. در اتاق کوک رو باز کردم.. کسی نبود .. رفتم به سمت اتاق تهیونگ چون کوک گفته بود قراره یه حرفایی باهاش بزنه ... وارد شدم و کوک رو مخاطب قرار دادم :
_ جونگ اتفاق بدی افتاده ..
+ چی؟ چیشده هیونگ ؟
بهش اشاره کردم که بیاد بیرون از اتاق ، نمیخواستم تهیونگ بفهمه .. راستش حس خوبی بهش نداشتم .. رفتیم طبقه پایین و شروع به صحبت کردم...
_ خب .. طلا ها و اسلحه هایی که قرار بود از مرز خارج بشه و به برزیل بره ... دزدیده شده .. کلا کامیون رو خالی کردن .. تنها چیزی که پیدا شده یه نامه ست ..
کوک خنده عصبی کرد.. تیک عصبی اش دوباره شروع شد ... نامه رو گرفت و به سمت اتاقش رفت ...
( محتوای نامه)
《 سلام مستر جئون .. امیدوارم حالت خوب باشه ... یک به یک مساوی شدیم .. خودت میدونی همین کار رو قبلا با من کردی .. خیلی بهم ضرر زدی حالا منم به رسم رفاقت تلافی کردم ..
کیم نامجون 》
کاغذ رو تو دستش مچاله کرد و نفس عمیقی کشید و به بیرون رفت ...
یونگی و هوسوک روی مبل نشسته بودند و حرف میزدند تا اینکه متوجه پایین اومدن کوک از پله ها شدند .. لبخند عجیبی بر لب کوک بود واین برای یونگی و هوسوک معنی خوبی نمیداد .. همیشه که این لبخند بر روی لب کوک بود فقط یک معنی میداد 《 کاری میکنم که ارزوی مرگت رو بکنی 》 ...
۵۴۰
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.