مشغول خوردن غذاشدیمیه سالن غذاخوری با یه تقریبا سی تا میز ناهار خوری


مشغول خوردن غذاشدیم...یه سالن غذاخوری با یه تقریبا سی تا میز ناهار خوری ..

منو عرشیا

لیلی

آوا

توسکا

و صد البته یلدا دور یه میز نشسته بودیم

غذا ماکارونی داشتن!

چنگال رو چند دور ماکارونی پیچوندم و گذاشتم دهنم...

یلدا گفت بعد از سوزش زانوش فقط تاریکی میدیده..یه چی مثله یه کما!

باید حواسمون باشه!

درسته زیاد از آشناییمون نمیگذره ولی اید حواس هم رو داشته باشیم تا کسی آسیب نبینه..

آوا آروم گفت...

آوا-امشب قراره چیکار کنید؟!

عرشیا قلپی از آبشو خورد!

عرشیا-دنبال دلیل میگردیم!

توسکا-چه دلیلی؟!

عرشیا-که چرا یاشا میخواد مارو بکشه!...مارو دیده که دیده!..پایین رفتیم که رفتیم!...دلیل انتقامش باید قانع کننده باشه!

یلدا-یه چیزی ذهنمو مشغوا کرده ترجیح میدم بگم!..از نگفتن بهتره!شاید به دردی بخوره!

منتظر نگاش کردیم..

یلدا-کینه های تو دل اون نمیتونه حرف این روزا باشه!..زخمای یاشا قدیمیه!..هر زخمیم خورده حتما به ما مربوط میشه که کمر به قتلمون بسته!



دست از خوردن کشیدم..چی باید میگفتم؟

بعد از خوردن برگشتیم به اتاق دخترا..البته ناگفته نماند که دزدکی میرفتیم تا کسی بویی نبره..

نگاهی به ساعت انداختم..دو بود..

-بچها؟!

چرخیدن سمتم!

-وقت رفتنه!

به تیپشون نگاهی کردم..دخترا راحت بودن جلومون روسری نمیپوشیدن..

یلدا یه لباس قرمز آستین سه ربع با آستینای حریر و شلوار جین هشتادی مشکی!کتونیای مشکیشم پاش بود..موهاشو بافته و یه طرفش انداخته بود..

لیلی یه تونیک تابالای زانو سبز که کمر بند چرم زیتونی میخورد همراه با کتونیو شلوار سفید..

توسکا سرتاپاش سرمه ایی بود یه تاپ ساده و ساپرت سورمه ایی..

آوا هم لباس طلایی رنگ با شلوار زردو کتونی مشکی!

منو عرشیا هم لباسامون مثه هم و مشکی بود..

عرشیا-هیچ معلومه به چی فکر میکنی!

بردار بیا خب..

سمت زیر زمین راه افتادیم..

ایندفعه عرشیا یلدا رو بغل نکرد گفت میترسم بزنمت زمین!

بجاش توسکا که از همه ریزه میزه تر بودو بغل کرد!

زیر زمین باز شد..وارد شدیم..

با ولع آدامس میجویدم..

یلدا-ما میگیم الانه بمیریم دیقه دیگه بمیریم..آقا چلپ چولوپ آدامش میجوعه!

چپ چپ نگاش کردم..

-عجبا!واس خاطر شما نباید آدامسم بجوییم؟!

پاش رفت پشت پاش که بخوره زمین سریع دستمو دور کمرش حلقه کردم..!

بچها برگشتن سمت ما..

قفل چشاش بودم..سبزه سبز..!

عرشیا-فیلم هندیه؟!

سریع به خودم اومدم و برگردوندمش سرجاش..ایستاد و لباسشو صاف کرد..

-نزدیک بود بیوفته!

به کف رسیدیم...

عرشیا در گوشم گفت..

عرشیا-محوش شده بودی!..داشت میوفتاد؟..هه!

پشت چشمی واسش نازک کردم..

از سالن گذشتیم و وار راه رو شدیم..دو طرف راهرو اتاقایی با در چوبی قهوه ایی داشت.. ته راهرو یه در رنگش با بقیه فرق داشت و کرم بود..

سمت در رفتم روش حک شده بود یاشا..

در کناریش نوشته شده بود راشا..

حتما اتاق برادرش بوده!

بچها منتظر نگام میکردین..

دسته در رو پایین کشید..

-این اتاق یاشاست!



وارد اتاق شدیم..ولی با چیزی که دیدم قلبم فشرده شد..

کل اتاق دربو داغون بود..لباسای پوسیده خونی گوشه تخت افتاده بودن..کف اتاق رد تیره که نشانه جای خون قدیمی میداد!

تخت سلطنتی دخترونه ایی گوشه اتاق بود!

میز لوازم آرایشی پوسیده که روش یه شونه طلایی رنگ بود..

یلدا سمت میز رفت..

شونه رو برداشت..

یلدا-چقد قشنگه!جنسش از طلاست!

عرشیا-توهم که فقط اینو دیدی؟!

یلدا طلبکارانه گفت..

یلدا-پ ن پ...این لباسای خونی رو دیدم..

اشک چشمامو خیس کرد سریع با پشت دست اشکامو پاک کردم..

لیلی-آریا؟!



(یلدا)

رد نگاهشو گرفتم..رسیدم به چاقو و تیغه های خونی!

تیغه ها زنگ زده بودن..دسته چاقو ها پوسیده و خون خشک شده وجودمو به درد میورد..لباسای خونی کهنه کف اتاق دخترونه بودن..

با تعجب گفتم..
دیدگاه ها (۱)

#۱۰-یعنی اینا مال یاشاست؟!عرشیا-آره..اونطور که توی خاطراتش ن...

#۱۱(عرشیا) درد بدی توی سرم احساسو نا نداشتمو از درد ناله میک...

#۸یلدا دهنشو تا اخر حد باز کرده بود و جیغ میکشید...صورتمو با...

#۷ناخونای بلندشو فرو کرد تو صورتم..شروع کردم دستو پا زدن..دخ...

🖤مافیای من🖤

part:1 mirror of moira

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط