چشمای قشنگ تو
#part20
چشمای قشنگ تو✨
لعنت به من اگه چیزیش بشه من چ غلطی کنممم
مهناز:دختر قشنگمممم چرا اینجوری شد اخه(با گریه)
زن عمو:آروم باش مهناز جان ایشالله که چیزیش نمیشه آروم باش
مهناز:چطوری آروم باشم وقتی دختر دسته گلم رو تخت بیمارستانهههههه
.............
نیکا:هرچی به دیانا زنگ میزدم جواب نمیداد حتی رفتم در خونشون ولی کسی درو باز نکرد خیلی نگرانش بودم تصمیم گرفتم که به مهناز جون زنگ بزنم
یه بوق دوبوق سه بوق چهار بوق
کم کم داشتم پشیمون میشدم که صدای گرفته متین بلندشد
متین:بله بفرمایید
نیکا:عهه امم منم چیزی شده آخه انگار صدات گرفته دیانا کجاس چرا تو گوشی مهناز جونو ورداشتی؟
متین:دیانا رفت کما
نیکا:یا خداااا چرا چیشدععع
متین:کل قضیه رو واسش تعریف کردم
نیکا با گریه:آدرسو بدههع
متین:.........
ارش:کی بود متین جان(با بغضی که تو گلوش بود)
متین:نی ام نیکا خانوم بود از هیچی خبر نداشت الانم داره میاد اینجا
ارش:آها طفلی اونم نگران شد
....
نیکا: با چشایی که انقد گریه بودم همه جارو تار میدیم رفتم یه خانم دکتر یا شایدم پرستار
نیکا:دیانا رحیمی کدوم طبقس
دکتر:نگاهی به لیستش کردو گفت طبقه دوم
نیکا:سریع خودمو به طبقه دوم رسوندم و متین رو دیدم
متین: سلام
نیکا:سلام دیانا حالش خوبه
متین:نمیدونم تو کماس
نیکا:بقیه کجان
که با دستش راهنماییم کرد
وقتی به سمتشون رفتم مهشاد اومد بغلم کرد و زد زیر گریههههه منم با اون زدم زیر گریه بعدم رفتم پیش مهناز جون و دل داریش دادم
دکتر:لطفا تشریف ببرید ما تمام سعیمونو برای بهبودی بیمار میکنیم با وجود شما اینجا فقط شلوغ میشه لطفا تشریف ببرید
ارش:مهناز جان پاشو بریم فردا دوباره میایم
یک هفته بعد:
مهناز:مثل تموم این یک هفته حاضر شدیم تا بریم پیش دیانام که تلفن زنگ خورد
یا خدا شماره ی بیمارستان بوددددد
دکتر:سلام خانم رحیمی
مهناز:س سلام آقای دکتر
دکتر:خبرای خوب واستون دارم
مهناز:چه خبری😍
دکتر:بیمارتون وارد بخش شدن و اگر یکم دیگه حالشون بهتر شه میتونید ببریدش خونه
مهناز:وایی خیلی ممنون آقای دکتر خدا خیرتون بده بهترین خبر بود
دکتر:خواهش میکنم وظیفه بود
مهناز:بچه هااااااااااا حال دیانا خوب شده آوردنش بخش
ارسلان:با گفتن این حرف زن عمو جوری خوشحال شدم که اشک شوق از گوشه ی چشمام جاری شد
چشمای قشنگ تو✨
لعنت به من اگه چیزیش بشه من چ غلطی کنممم
مهناز:دختر قشنگمممم چرا اینجوری شد اخه(با گریه)
زن عمو:آروم باش مهناز جان ایشالله که چیزیش نمیشه آروم باش
مهناز:چطوری آروم باشم وقتی دختر دسته گلم رو تخت بیمارستانهههههه
.............
نیکا:هرچی به دیانا زنگ میزدم جواب نمیداد حتی رفتم در خونشون ولی کسی درو باز نکرد خیلی نگرانش بودم تصمیم گرفتم که به مهناز جون زنگ بزنم
یه بوق دوبوق سه بوق چهار بوق
کم کم داشتم پشیمون میشدم که صدای گرفته متین بلندشد
متین:بله بفرمایید
نیکا:عهه امم منم چیزی شده آخه انگار صدات گرفته دیانا کجاس چرا تو گوشی مهناز جونو ورداشتی؟
متین:دیانا رفت کما
نیکا:یا خداااا چرا چیشدععع
متین:کل قضیه رو واسش تعریف کردم
نیکا با گریه:آدرسو بدههع
متین:.........
ارش:کی بود متین جان(با بغضی که تو گلوش بود)
متین:نی ام نیکا خانوم بود از هیچی خبر نداشت الانم داره میاد اینجا
ارش:آها طفلی اونم نگران شد
....
نیکا: با چشایی که انقد گریه بودم همه جارو تار میدیم رفتم یه خانم دکتر یا شایدم پرستار
نیکا:دیانا رحیمی کدوم طبقس
دکتر:نگاهی به لیستش کردو گفت طبقه دوم
نیکا:سریع خودمو به طبقه دوم رسوندم و متین رو دیدم
متین: سلام
نیکا:سلام دیانا حالش خوبه
متین:نمیدونم تو کماس
نیکا:بقیه کجان
که با دستش راهنماییم کرد
وقتی به سمتشون رفتم مهشاد اومد بغلم کرد و زد زیر گریههههه منم با اون زدم زیر گریه بعدم رفتم پیش مهناز جون و دل داریش دادم
دکتر:لطفا تشریف ببرید ما تمام سعیمونو برای بهبودی بیمار میکنیم با وجود شما اینجا فقط شلوغ میشه لطفا تشریف ببرید
ارش:مهناز جان پاشو بریم فردا دوباره میایم
یک هفته بعد:
مهناز:مثل تموم این یک هفته حاضر شدیم تا بریم پیش دیانام که تلفن زنگ خورد
یا خدا شماره ی بیمارستان بوددددد
دکتر:سلام خانم رحیمی
مهناز:س سلام آقای دکتر
دکتر:خبرای خوب واستون دارم
مهناز:چه خبری😍
دکتر:بیمارتون وارد بخش شدن و اگر یکم دیگه حالشون بهتر شه میتونید ببریدش خونه
مهناز:وایی خیلی ممنون آقای دکتر خدا خیرتون بده بهترین خبر بود
دکتر:خواهش میکنم وظیفه بود
مهناز:بچه هااااااااااا حال دیانا خوب شده آوردنش بخش
ارسلان:با گفتن این حرف زن عمو جوری خوشحال شدم که اشک شوق از گوشه ی چشمام جاری شد
۲.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.